مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

شعله بیدار

می‌خواهم و میخواستمت، تا نفسم بود.
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود.

عشق تو بسم بود، که این شعلهٔ بیدار
روشنگر شب های بلند قفسم بود.

آن بخت گریزنده دمی‌ آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود.

دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر
تنها نفسی‌ با تو نشستن هوسم بود.

باﷲ، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود.

سیمای مسیحایی‌ اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود.

لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود.

فریدون مشیری

نظرات 1 + ارسال نظر
خاطرات یک آتشنشان شنبه 15 خرداد 1389 ساعت 23:13 http://firemanney.blogsky.com/

سلام
می خواستم و میخواستمت تا نفسم بود
جالبست استفاده کردیم
----------------
خوشحال میشم دفتر خاطراتم رو برگ بزنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد