مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس


گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا


سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی


جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود


از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود


زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت
ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم


یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست


کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم


جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ


قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

شبها همه گریه ها خاکستریند

مرگ در هر حالتی‌ تلخ است، اما من:
دوستش دارم که چون از راه در آید مرگ
در شبی‌ آرام، چون شمعی‌ شوم خاموش..
لیک مرگ دیگری هم هست
-دردناک؛ اما شگرف و سر کش و مغرور
مرگ میدان: مرگ در میدان
با تپیدن های طبل و شیون و شیپور
با صفیر تیز و برق شمشیر.
غرقه در خون پیکری افتاده در زیر سم اسبان

وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانیرا بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟


ادامه مطلب ...

زهره منظومه زهرا



زهره منظومه زهرا حسین کشته ی افتاده به صحرا حسین

دست صبا زلف تورا شانه کرد بر سر نی خنده مستانه کرد

کیست لب خشک ترک خورده ات چشمه ای از زخم نمک خورده ات

روشنی خلوت شبهای من بوسه بزن بر تب لبهای من

تازغم غربت تو تب کنم یاد پریشانی زینب کنم

آه از آن لحظه که بر سینه ات بوسه نشاندند لب تیرها

آه از آن لحظه که بر پیکرت زخم کشیدند به شمشیرها

آه از آن لحظه که اصغر شکفت در هدف چشم کمانگیرها

آه از آن لحظه که سجاد شد هم نفس ناله زنجیرها

قم به حج رفته به حج رفته اند بی تو در این وادیه کج رفته اند

کعبه تویی کعبه بجز سنگ نیست آینه ای مثل تو بیرنگ نیست

آینه رهگزر صوفیان سنگ نصیب گذر کوفیان

کوفه دم از مهر و وفا میزدند شام تورا سنگ جفا میزدند

کوفه اگر آینه ات را شکست شام از این واعقه طرفی نبست

کوفه اگر تیغ وتبرزین شود شام اگر یکسره آذین شود

مرگ اگر اسب مرا زین کند خون مرا تیغ تو تضمین کند

آتش پردیس نبرد مرا تیغ اجل نیز نبرد مرا



40 حدیث نورانی درباره امام حسین (ع) در ادامه... ادامه مطلب ...

یا ابا عبد الله الحسین


قال رسول الله (ص): اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرَدُ اَبَداً.

براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى شود. جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556 سلام بر آن آغشته به خون ، سلام بر آنکه (حُرمَتِ) خیمه گاهش دریده شد ، سلام بر پنجمینِ اصحابِ کساء ، سلام بر غریبِ غریبان، سلام بر شهیدِ شهیدان ، سلام بر مقتولِ دشمنان ، سلام بر ساکنِ کربلاء ، سلام بر آن کسى که فرشتگانِ آسمان بر او گریستند

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست



بقیه در ادامه....

ادامه مطلب ...

بغض

چشمهامان خسته است. گویى در غبار اوهام فرو رفته‏ایم. دستهاى لرزانمان در انتظار دامان ترحم است. و این گونه‏هاى خشکیده‏مان که در قحطى شبنم مى‏میرد! کاسه‏هاى گدایى احساسمان را بنگر که به خشکسالى معرفت دچار شده‏اند.



محبس خویشتن منم ، از این حصار خسته ام
من همه تن انا الحقم ،‌ کجاست دار ، خسته ام

در همه جای این زمین ، همنفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است ،‌ از این دیار خسته ام

کشیده سرنوشت من به دفترم خط عذاب
از آن خطی که او نوشت به یادگار خسته ام

در انتظار معجزه ، فصل به فصل رفته ام
هم از خزان تکیده ام ، هم از بهار خسته ام

به گرد خویش گشته ام ، سوار این چرخ و فلک
بس است تکرار ملال ،‌ ز روزگار خسته ام

دلم نمی تپد چرا ، به شوق این همه صدا
من از عذاب کوه بغض ، به کوله بار خسته ام

همیشه من دویده ام ، به سوی مسلخ غبار
از آنکه گم نمی شوم در این غبار ، خسته ام

به من تمام می شود سلسله ای رو به زوال
من از تبار حسرتم که از تبار خسته ام

قمار بی برنده ایست ، بازی تلخ زندگی
چه برده و چه باخته ،‌ از این قمار خسته ام

گذشته از جاده ی ما ، تهی ترین غبار ها
از این غبار بی سوار ،‌ از انتظار خسته ام

همیشه یاور است یار ،‌ ولی نه آنکه یار ماست
از آنکه یار شد مرا دیدن یار، خسته ام