مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

شبها همه گریه ها خاکستریند

مرگ در هر حالتی‌ تلخ است، اما من:
دوستش دارم که چون از راه در آید مرگ
در شبی‌ آرام، چون شمعی‌ شوم خاموش..
لیک مرگ دیگری هم هست
-دردناک؛ اما شگرف و سر کش و مغرور
مرگ میدان: مرگ در میدان
با تپیدن های طبل و شیون و شیپور
با صفیر تیز و برق شمشیر.
غرقه در خون پیکری افتاده در زیر سم اسبان

وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانیرا بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟




گفتمش:

” شیرین ترین آواز چیست؟ ”
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند:
” ناله زنجیرها بر دست من! ”

گفتمش:

” آنگه که از هم بگسلند… ”
خنده تلخی به لب آورد و گفت:
” آرزوئی دلکش است اما دریغ!
بخت شورم ره بر این امید بست.
و آن طلائی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست!… ”
من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست.

گفتمش:

” بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی است! ”
سر به سوی آسمان برداشت گفت:
” چشم هر اختر چراغ زورقی است
لیکن این شب نیز دریایی ست ژرف.
ای دریغا شبروان کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خوابشان… ”

گفتمش:

” فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان… ”

گفت:

” اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش.. ”

گفتمش:

” اما دل من می تپد
گوش کن اینک صدای پای دوست! ”

گفت:

” ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست!… ”
گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشک ها پرسیدمش:
” خوش ترین لبخند چیست؟ ”
شعله ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گو نه اش آتش فشاند

گفت:

” لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند. ”
نظرات 3 + ارسال نظر
شهرام جمعه 26 آذر 1389 ساعت 12:51 http://ariaehsas.persianblog.ir

فرشته های دنیا رو صدا کن

چشای نازتو رو به خدا کن

عمو رفته برامون آب بیاره

واسه دلشوره بابا دعا کن

چشات خورشید ولبخند و ستاره

زمین از خون سرخت لاله زاره

برای غربت تو گریه کردند

تمام مشکهای پاره پاره

به چشمات خواب بر می گرده کاکا

به شب مهتاب بر میگرده کاکا

شنیدی که میگن مرد و قولش

عمو با آب برمی گرده کاکا



سوار قایق مهتاب شد ،رفت

دل بی طاقتش بی تاب شد رفت

کنار رود و مشک تیر خورده

عمو از خجالت آب شد، رفت



به چشمات خواب بر می گرده کاکا

به شب مهتاب بر میگرده کاکا

شنیدی که میگن مرد و قولش

عمو با آب برمی گرده کاکا

مریم چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 12:56 http://mrhonar.mihanblog.com/

سلااااااااااااااام

دوست من

خیلی خیلی شعر زیبایی بود

ممنون از حضور قشنگت

سبز باشی

دلتنگی سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 23:59 http://deltangi.gigfa.com



الا ای صاحب قلبم کجایی؟

محرم شد نمی خواهی بیایی؟



خوشا آن شور و حال و اشک و آهت

خوشا آن ناله های نینوایی



خوشا بر حال تو هروقت که خواهی

کنار تربت آن سر جدایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد