مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

مرا پیش خود ببر

غمگین تر از همیشه ام

غمگین تر از هر لحظه ام

خسته شدم

خسته تر از هر روز و هر لحظه

سرگردان در این این تکاپوی بی سرانجامم

چشمان ترم جلوی دیدگانم را گرفته

امیدی نیست

نوری نیست

صدایی نیست یاری ام کند

ناگاه به یاد این کلمه می افتم

که یکی با تمام وجودش گفت

هل من ناصر ینصرنی؟

دست به سوی هر کسی یازیده ام

نیست همراهی نیست یاری

ندارم هیچ ارزویی

الهی من تو را میخواهم

الهی فقط خودت برای من ارامشی

الهی دستم بگیر و از این دنیای خاکی رهایم کن

رها تر از پروانه

به سبک بالی پرستو های عاشق

و زیبایی پرواز قو

مرا پیش خود ببر

چشام بستس جهانم شکل خوابه – عزابه – اضطرابه روبه روم دیواری از مه دیواری از سنگ

بگو بیهوده نیس – بگو بیهوده نیس فاصله ی اب و سراب بگو سپیدیه کاغد بیهوده نیس

 

بگو از کوچ پراکنده فقط کابوس و تنهایی

 

بگو خواب بود هر چی که دیدم   -  افسانه بود هر چی شنیدم  -  نگاه کن شوق دل زدن به دریا

بگو همه حرفات یه شوخی بود  -  خیالی بود قصه ی جدایی   -  تصور کن خوشبختی ما را

....


کاغذهای سفید دفترم هرگز برای نوشتن دلتنگی هایم کافی نیست ...
دریایی باید برای قلم زدن و آسمانی باید برای نگریستن و ابری برای گریستن ....
و شاید رنگین کمانی برای دوست داشتن !
نه ...!دریا هم برای نوشتن کافی نیست
بس که دلم تنگ است ... !

دلنوشته های غمگین پسری از تبار برف...



ادامه مطلب رو هم ملاحظه کنید


ادامه مطلب ...

چو رخسار مجنون


الهی مرا  آخرین تکیه گاهی

الهی تو ما را پناهی

الهی تو آنی که بر حال دل ها گواهی

دل من خدایا شکسته

دلی موج دریا شکسته

چو اوراق دفتر پریشان

چو خطی سر و پا شکسته

چو رخسار مجنون غم افزا

چو گیسوی لیلا شکسته

کمی پای  آهسته تر نه

نگارا دل ما شکسته

غیر از غمت مبتلایم مکن

رها از هجوم بلایم مکن

نگاه تو در من شفای دل

بمیران ولیکن رهایم مکن

الهی ندارم به جز تو الهی

الهی دگر بد خطابم مکن

دلم مبتلا کن به هر غم که خواهی

بمیران ولیکن رهایم مکن

باران می آید...

باران می آید...

       درغروب غم انگیز دلم باران میبارد...

                                         ومن گم میشوم درآن.درآن همه پاکی وصداقت...

ومیبارد ومیبارد برای دل خسته ی من...

        وچه زیباست شنیدن نجوای هرقطره ی باران که به دنبال دست نوازشی است...

                                     پاک وبی ریا!

ومیسپارم خودم را به آغوشش.به آغوش گرم وپرمحبتش...

      وآنوقت...

                  آنوقت هرقطره ی اشکم میان قطره های بیشمارش گم میشود...

                                    



از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ، ز، هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

دیگر از این حصار دل آزار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته بی زار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام

---------------------------------------------

مولاجان:هر چندآمدنت حتمی است،
من اما در هراس نبودن خویشم ...
کاش نسیم،عطر نفسهایت را به غربتم برساند.
تو را ای گل همیشه بهار سلام میگویم
و باز چشم میدوزم به راه آمدنت ...
ولی شرمساریم از انتظار ...
برای آمدنت انتظار کافی نیست؟
دعا و اشک و دل بیقرار کافی نیست؟
خودت دعابکن ای نازنین که برگردی
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست ؟

اللهم عجل لولیک الفرج

دوباره نمی خوام چشای خیسمو کسی ببینه


دوباره نمی خوام چشای خیسمو کسی ببینه

یه عمره حال و روزه من همینه

کسی به پایه گریه هام نمیشینه

بازم دلم گرفتو گریه کردم بازم به گریه هام میخندن
بازم صدای گریه مو شنیدم همه به گریه هام میخندن
دوباره یه گوشه می شینمو واسه دلم میخونم
هنوز تو حسرت یه همزبونم ولی نمیشه و اینو میدونم
دوباره نمی خوام چشای خیسمو کسی ببینه
یه عمره حال و روز من همینه کسی به پای گریه هام نمیشینه
بازم دوباره دلم گرفته دوباره شعرام بوی غم گرفته
کسی نفهمید غمم چی بوده دلیل یک عمر ماتمم چی بوده
بازم دوباره دلم گرفته دوباره شعرام بوی غم گرفته
کسی نفهمید غمم چی بوده دلیل یک عمر ماتمم چی بوده
بازم دلم گرفتو گریه کردم بازم به گریه هام میخندم
بازم صدای گریمو شنیدم همه به گریه هام میخندن