مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

نی نی!!

نمیدونم چی شدکه....چن روز پیش رفتم سراغ البوم عکسهای قدیمی.

همینطور داشتم ورقش میزدم وآهی به سردی برف از روی دلتنگی می کشیدم

 اخه هر عکسی یه خاطره ای برام داشت....

 عکسهای عزیزانی که دیگه پیشم نبودن و فقط ازشون یه خاطره ای مونده بود...هی...

تا این که برخوردم به عکسهای خودم که مال 25 سال پیش بود

وای خییلی با مزه بودن وقتی دیدمشون کلی خوشحال شدم یه جورایی منو برد به زمان شیرین کودکی...زمانی که شیرین ترین لحظات زندگیم بود...

اسکنشون کردم یکم روتوششون کردم گذاشتم اینجا

چه ناگهان قشنگی !

و ناگهان دیدم ...که شکل کودکیم سرکشید از بن کوه

و شکل کودکیم روی شاخه های بلوط..و شکل کودکیم روی شانه های پدر

و شکل کودکیم عطر تازه ی شبدر

برای آنکه نوازش کند نگاهم را..

و گیوه ای رنگین

برای آنکه دلم را به جستجو ببرد.

و شکل کودکیم روی بام تابستان..تمام شب به سراغ ستاره ها می رفت

و مادرم هر صبح

مواظب من و خواب ستاره هایم بود....خروس صبح نمی دانست

همیشه سرزده می خواند...و هیچ فکر نمی کرد

که شکل کودکی من دوچرخه ای کم داشت...

این دوتا عکس مال زمانیه که

هنوز نمیتونستم راه برم یعنی یه ساله هم نبودم...وووووووووووی