مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

گله کم نیست ولی...

دلم امروز گواه است کسی می آید
حتم دارم خبری هست گمانم باید
فال حافظ هم هربار که می گیرم باز
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
باید از جاده بپرسم که چرا می رقصد
مست موسیقی گامی شده باشد شاید
ماه در دست به دنبال که اینگونه زمین
مست می چرخد و یک لحظه نمی آساید
گله کم نیست ولی لب ز سخن خواهم بست
اگر آن چهره به لبخند لبی بگشاید

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
...