مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

تمنای نگاهت

از ناکجای وجود بی مقدارم،

تا آستان بی کران کوی تو،

در میان سیلاب اشک...

پلی از نیاز می زدم. پلی از انتظار،....از غیبت تا ظهور

در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی

من ظهور لحظه ها را می شمارم تا بیایی

خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری

در مسیرت جان فشانم گل بکارم تا بیایی ....


"الهم صلی علی محمد وال محمد و عجل فرجهم"

نظرات 75 + ارسال نظر
neda سه‌شنبه 15 بهمن 1392 ساعت 17:15 http://61asemani.blogfa.com

ما انسانها مثل مداد رنگی هستیم



شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم



اما روزی برای کامل کردن نقاشیمان



دنبال هم خواهیم گشت!

ممنون از حضورشما

زهرای تنها دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 20:57 http://shabhayetanhayi92.blogfa.com

سلام
آپم [گل]

زهرای تنها یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 14:54 http://shabhayetanhayi92.blogfa.com

سلام
ممنونم از اینکه سر زدی

زهرای تنها یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت 00:19 http://shabhayetanhayi92.blogfa.com

سلام مهربون
آپم [گل]
بهترین ها برای تو نازنین

سلام
چشم میام

زهره پنج‌شنبه 7 آذر 1392 ساعت 21:09

سلام داداش ایرج..............خوبی؟

سلام
مرسی

فاطیما چهارشنبه 6 آذر 1392 ساعت 12:49 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

سلام عزیزم
جاده احساس با " تعبیر ِ حال ِ بد ِ من " به روز شد
منتظر نگاه ِ آرومت هستم
هر چی آرزوی خوب ِ مال تـــو ..................................[گل]

سلام ابجی
اومدم وبلاگت یه نظر گذاشته بودم ولی اسممو ثبت نکرده بود وبلاگت!!
الان هم ثبت نمیشه نظراتت!!

زهرای تنها یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 21:46 http://shabhayetanhayi92.blogfa.com

آدمـای دلتــــــــــنگ ...
وقتی خیلی بهشون خوش میگذره و میخندند؛
یهو سرشونو برمیگردونند
اونوری، یکم ثابت میشن .
یواش یواش چـشاشـون پـُـر از اشک میشه...!!!!

فاطیما یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 16:12 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

سلام عزیزم
جاده احساس با " وسعت دلتنگی های من " به روز شد
منتظر آبی آرامشت هستم
هر چی آرزوی ِ خوب ِ مال تــو..............................................

سلام
چشم میام

فاطیما شنبه 18 آبان 1392 ساعت 14:23 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

می دونم کثیف شـدم غرق گناهم

دروغه اگه بگم که رو بــه راهم

یکی تو دلم می گه رویات سرابه

زیارت توی حرم فقـــط یه خوابه

نذار بسوزم تو غمها آقا جونه رقیه

بذار که بیام به کرببــــلا جونه رقیه

همه من رو نوکر شما می دونن

ولی ریخته پیشتون آبــــروی من

به خودم می گم که تقدیرم همینه

همیشه پیش شما سرم پائیــــــنه

نذار آبروم بریزه اقا جونه ابا الفضل

بذار بمیرم تو کرببلا جون ابا الفضل




سلام داداش ایرج خوبم
التماس دعا

سلام بر ابجی گلمان
محتاج دعاییم

طاهره سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 18:00 http://payeganltd.limooblog.com

دانلود کتاب بهترین و سریع ترین درآمد از وبلاگ
خودتان قضاوت کنید برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ مراجعه نمایید payeganltd.limooblog.com برای عضویت در فروشگاه ها روی بنر بروید

زهرای تنها دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 23:44 http://shabhayetanhayi92.blogfa.com

حسین جان

ما نبودیم کربلا... که جان ناقابل را فدای غریبی ات کنیم

لااقل تو رو به جان مادر پهلو شکسته ات

دستی به چشم های ناپاکمان بکش

تا در ماه عزایت برای مظلومی و تشنگی کودکانت گریه کنیم

مرسی از حضورت

فاطیما یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 19:11 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

سلااام داداش ایرج خوووووووووووووبم
چطوری؟؟؟


ممنوووووووووووونم از داستان کوتاه قشنگت عزیزم!
خیلیی قشنگ بود و مناسب با ایامی که پیش رو داریم
دست گلت درد نکنه...


مراقب دلت باش

سلام
اره داستان واقعی تاثیر گذاری بود

ایرج یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 16:56 http://eiraj.blogsky.com

1قصه کوتاه:

(پس از یک دهه بر پایی مجلس روضه و بعد از متفرق شدن عزاداران بانی مجلس دست به جیب برد و مبلغی به عنوان هدیه به حاج آقا دادند اما این هدیه سرگذشت معجزه گر در پیش رو داشت.)

چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.

آقا سید مهدی که از پله‌های منبر پایین می‌آید، حاج شمس‌الدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز می‌کند تا برسد بهش.

جمعیت هم همینطور که سلام می‌کنند راه باز می‌کنند تا دم در مسجد.

وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…

آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…

دست شما درد نکند، بزرگوار!

سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، می‌گذار پر قبایش. مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!

آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی می‌کنن…

حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک می‌شود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه…

***

زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد.

زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لب‌ها، گیس‌های پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود.

دوره و زمونه‌ای نبود که معترضش بشوند…

***
حاج مرشد!

جانم آقا سید؟

آنجا را می‌بینی؟ آن خانم…

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.

استغفرالله ربی و اتوب‌الیه…

سید انگار فکرش جای دیگری است…

حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه می‌کند:

حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این زن … چه کار دارند؟

سبحان الله…

سید مکثی می‌کند.

بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمی‌خورد مشتری باشیم؟!

حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی می‌شود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود.

زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند.

به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله می‌گوید.

- خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.

زن، با تردید، راه می‌افتد.

حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعت آن زن!…

زن چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…

دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:

حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم…

سید؛ ولی مشتری بود!

پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:

این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمرده‌ام. مال امام حسین(ع) است… تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!…

سید به حاجی ملحق می‌شود و دور…

انگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد…

***
چندسال بعد…نمی‌دانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!

سید، دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب همینجور سلام می‌دهد و دور می‌شود. به در صحن که می‌رسد، نگاهش به نگاه مردی گره می‌خورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.

مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی.

زن بنده می‌خواهد سلامی عرض کند.

مرد که دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش بر می‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:

آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان می‌آید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت… آقا سید! من دیگر… خوب شده‌ام!

این بار، نوبت باران چشمان سید است… سید مهدی قوام ـ از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران ـ یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند، به اندازه‌ی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گریه می‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت…

SAMIRA پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 11:15 http://NEMKATESARD.BLOGFA.COM

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری خوشحال میشم وبلاگ منم جزء لینکات باشه.اگه دوست داشتی وبلاگ من و به اسم قهوه تلخ لینک کن.

ممنون از حضورت

ابوالفضل محمدی سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 23:22 http://alamdarezanjan.blogfa.com

سلام همینکه وبت باز شد نتونستم ببندمش،آخه من هر وبی که باز میشه اکثرا بدون نگا کردن به مطالبش میبندم.ولی نمیدونم چرا یهویی دلم خواست وبتو کامل نگا کنم.
خیلی نـــازه.
برات آرزوی موفقیت میکنم.
به منم سر بزن. یا علی ع

الهی عجل لولیک الفرج

سلام دوست عزیز
لطف داری

مها سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 13:31 http://ww.tanha6865.blogfa.com

ان کس را که دوست دارم ....

ادم باگذشتی بود...

ازمن هم به سادگی گذشت[گل][قلب]
سلام داداش گلم.

علیکم السلام

پریا دوشنبه 6 آبان 1392 ساعت 14:16 http://fila69.blogfa.com

سلامی چو بوی خوش آشنایی...

من چترندارم
دوست هم ندارم چتر داشته باشم
آسمان که بارانی تر از هوای دلم نمی شود
بگذار بشوید این دلتنگی های کهنه را...

سلام
مرسی از حضورت

فاطیما چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 19:18 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

اگه نهایت دوست داشتن در قطره ی باران است …

من دریا را تقدیمت میکنم..



فداای داداش ایرج گلممممممممممممممممممم
مراقب خودت و دلت باش


بهترین ها مال تو

به به
چقدر متن زیبایی
مرسی

فاطیما چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 19:16 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

هنوز منتظرم
وسط یک شب بارانی
که از شدت تب عرق کرده ام
بیدارم کنی و بگویی
چیزی نیست
‏"خواب می دیدی"....

جالبه

فاطیما چهارشنبه 1 آبان 1392 ساعت 14:06 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

سلام عزیزم
جاده احساس با " خستگی های پاییزی " به روز شد
منتظر رد پای ِ پاییزی ت بر تن خیس و خسته ی این جاده هستم
هر چی آرزوی خوب ِ مال تو.....................................................[گل]

سلام
باشه چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد