ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 |
از ناکجای وجود بی مقدارم،
تا آستان بی کران کوی تو،
در میان سیلاب اشک...
پلی از نیاز می زدم. پلی از انتظار،....از غیبت تا ظهور
در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی
من ظهور لحظه ها را می شمارم تا بیایی
خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری
در مسیرت جان فشانم گل بکارم تا بیایی ....
"الهم صلی علی محمد وال محمد و عجل فرجهم"
ما انسانها مثل مداد رنگی هستیم
شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم
اما روزی برای کامل کردن نقاشیمان
دنبال هم خواهیم گشت!
ممنون از حضورشما
سلام
آپم [گل]
سلام
ممنونم از اینکه سر زدی
سلام مهربون
آپم [گل]
بهترین ها برای تو نازنین
سلام
چشم میام
سلام داداش ایرج..............خوبی؟
سلام
مرسی
سلام عزیزم
جاده احساس با " تعبیر ِ حال ِ بد ِ من " به روز شد
منتظر نگاه ِ آرومت هستم
هر چی آرزوی خوب ِ مال تـــو ..................................[گل]
سلام ابجی
اومدم وبلاگت یه نظر گذاشته بودم ولی اسممو ثبت نکرده بود وبلاگت!!
الان هم ثبت نمیشه نظراتت!!
آدمـای دلتــــــــــنگ ...
وقتی خیلی بهشون خوش میگذره و میخندند؛
یهو سرشونو برمیگردونند
اونوری، یکم ثابت میشن .
یواش یواش چـشاشـون پـُـر از اشک میشه...!!!!
سلام عزیزم
جاده احساس با " وسعت دلتنگی های من " به روز شد
منتظر آبی آرامشت هستم
هر چی آرزوی ِ خوب ِ مال تــو..............................................
سلام
چشم میام
می دونم کثیف شـدم غرق گناهم
دروغه اگه بگم که رو بــه راهم
یکی تو دلم می گه رویات سرابه
زیارت توی حرم فقـــط یه خوابه
نذار بسوزم تو غمها آقا جونه رقیه
بذار که بیام به کرببــــلا جونه رقیه
همه من رو نوکر شما می دونن
ولی ریخته پیشتون آبــــروی من
به خودم می گم که تقدیرم همینه
همیشه پیش شما سرم پائیــــــنه
نذار آبروم بریزه اقا جونه ابا الفضل
بذار بمیرم تو کرببلا جون ابا الفضل
سلام داداش ایرج خوبم
التماس دعا
سلام بر ابجی گلمان
محتاج دعاییم
دانلود کتاب بهترین و سریع ترین درآمد از وبلاگ
خودتان قضاوت کنید برای اطلاعات بیشتر به وبلاگ مراجعه نمایید payeganltd.limooblog.com برای عضویت در فروشگاه ها روی بنر بروید
حسین جان
ما نبودیم کربلا... که جان ناقابل را فدای غریبی ات کنیم
لااقل تو رو به جان مادر پهلو شکسته ات
دستی به چشم های ناپاکمان بکش
تا در ماه عزایت برای مظلومی و تشنگی کودکانت گریه کنیم
مرسی از حضورت
سلااام داداش ایرج خوووووووووووووبم
چطوری؟؟؟
ممنوووووووووووونم از داستان کوتاه قشنگت عزیزم!
خیلیی قشنگ بود و مناسب با ایامی که پیش رو داریم
دست گلت درد نکنه...
مراقب دلت باش
سلام
اره داستان واقعی تاثیر گذاری بود
1قصه کوتاه:
(پس از یک دهه بر پایی مجلس روضه و بعد از متفرق شدن عزاداران بانی مجلس دست به جیب برد و مبلغی به عنوان هدیه به حاج آقا دادند اما این هدیه سرگذشت معجزه گر در پیش رو داشت.)
چراغهای مسجد دسته دسته روشن میشوند. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد.
آقا سید مهدی که از پلههای منبر پایین میآید، حاج شمسالدین ـ بانی مجلس ـ هم کم کم از میان جمعیت راه باز میکند تا برسد بهش.
جمعیت هم همینطور که سلام میکنند راه باز میکنند تا دم در مسجد.
وقت خداحافظی، حاجی دست می کند جیب کتش…
آقا سید، ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی محفل…
دست شما درد نکند، بزرگوار!
سید پاکت را بدون اینکه حساب کتاب کند، میگذار پر قبایش. مدتها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری!
آقا سید، حاج مرشد شما رو تا دم در منزل همراهی میکنن…
حاج مرشد، پیرمرد ۵۰ ، ۶۰ ساله، لبخندزنان نزدیک میشود. التماس دعای حاج شمس و راهی راه…
***
زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میانسالیاش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه میکرد.
زیر تیر چراغ برق خیابان لاله زار، جوراب شلواری توری، رنگ تند لبها، گیسهای پریشان… رنگ دیگری به خود گرفته بود.
دوره و زمونهای نبود که معترضش بشوند…
***
حاج مرشد!
جانم آقا سید؟
آنجا را میبینی؟ آن خانم…
حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین.
استغفرالله ربی و اتوبالیه…
سید انگار فکرش جای دیگری است…
حاجی، برو صدایش کن بیاید اینجا.
حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سیدمهدی نگاه میکند:
حاج آقا، یعنی قباحت نداره؟! من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند نمیگوید اینها با این زن … چه کار دارند؟
سبحان الله…
سید مکثی میکند.
بزرگواری کنید و ایشون رو صدا کنید. به ما نمیخورد مشتری باشیم؟!
حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی میشود. اینبار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه میکند و سمت زن میرود.
زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور میکند.
به قیافهشان که نمیخورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله میگوید.
- خانم! بروید آنجا! پیش آن آقاسید. باهاتان کاری دارند.
زن، با تردید، راه میافتد.
حاج مرشد، همانجا میایستد. میترسد از مشایعت آن زن!…
زن چیزی نمیگوید. سکوت کرده. مشتری اگر مشتری باشد، خودش…
دخترم! این وقت شب، ایستادهاید کنار خیابان که چه بشود؟
شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشمهایش که قدری هوای باران:
حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم…
سید؛ ولی مشتری بود!
پاکت را بیرون میآورد و سمت زن میگیرد:
این، مال صاحب اصلی محفل است! من هم نشمردهام. مال امام حسین(ع) است… تا وقتی که تمام نشده، کنار خیابان نایست!…
سید به حاجی ملحق میشود و دور…
انگار باران چشمهای زن، تمامی ندارد…
***
چندسال بعد…نمیدانم چندسال… حرم صاحب اصلی محفل!
سید، دست به سینه از رواق خارج میشود. زیر لب همینجور سلام میدهد و دور میشود. به در صحن که میرسد، نگاهش به نگاه مردی گره میخورد و زنی به شدت محجوب که کنارش ایستاده.
مرد که انگار مدت مدیدی است سید را میپاییده، نزدیک میآید و عرض ادبی.
زن بنده میخواهد سلامی عرض کند.
مرد که دورتر میایستد، زن نزدیک میآید و کمی نقاب از صورتش بر میگیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و همان بغض:
آقا سید! من را نشناختید؟ یادتان میآید که یکبار، برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ همان پاکت… آقا سید! من دیگر… خوب شدهام!
این بار، نوبت باران چشمان سید است… سید مهدی قوام ـ از روحانی های اخلاقی دهه ۴۰ تهران ـ یکی تعریف میکرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند، به اندازهی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه کلاه شاپویی و لنگ به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گریه میکردند و سرشان را میکوبیدند به تابوت…
سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری خوشحال میشم وبلاگ منم جزء لینکات باشه.اگه دوست داشتی وبلاگ من و به اسم قهوه تلخ لینک کن.
ممنون از حضورت
سلام همینکه وبت باز شد نتونستم ببندمش،آخه من هر وبی که باز میشه اکثرا بدون نگا کردن به مطالبش میبندم.ولی نمیدونم چرا یهویی دلم خواست وبتو کامل نگا کنم.
خیلی نـــازه.
برات آرزوی موفقیت میکنم.
به منم سر بزن. یا علی ع
الهی عجل لولیک الفرج
سلام دوست عزیز
لطف داری
ان کس را که دوست دارم ....
ادم باگذشتی بود...
ازمن هم به سادگی گذشت[گل][قلب]
سلام داداش گلم.
علیکم السلام
سلامی چو بوی خوش آشنایی...
من چترندارم
دوست هم ندارم چتر داشته باشم
آسمان که بارانی تر از هوای دلم نمی شود
بگذار بشوید این دلتنگی های کهنه را...
سلام
مرسی از حضورت
اگه نهایت دوست داشتن در قطره ی باران است …
من دریا را تقدیمت میکنم..
فداای داداش ایرج گلممممممممممممممممممم
مراقب خودت و دلت باش
بهترین ها مال تو
به به
چقدر متن زیبایی
مرسی
هنوز منتظرم
وسط یک شب بارانی
که از شدت تب عرق کرده ام
بیدارم کنی و بگویی
چیزی نیست
"خواب می دیدی"....
جالبه
سلام عزیزم
جاده احساس با " خستگی های پاییزی " به روز شد
منتظر رد پای ِ پاییزی ت بر تن خیس و خسته ی این جاده هستم
هر چی آرزوی خوب ِ مال تو.....................................................[گل]
سلام
باشه چشم