مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

آخرین نگاه...

آرام تر بـرو که توانی نمانده است  ..... تا آخرین نگاه زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن! ....  یک لحظه بعد از تو نشانی نمانده است
می‌خواستم فدای تو گردم ولی نشد ...... بعد از شهید علقمه جانی نمانده است
تو می روی پس که؟عنان گیر من شود.... وقتی که هیچ مرد جوانی نمانده است
این گله های گرگ نشستند درکمین    ....تا با خبر شوند شبانی نمانده است




او رفت و بعد ،شیهه اسبی غریب ؛ماند....شاخه شکست ؛ رایحه عطر سیب ماند
یک تن به جای حضرت یوسف به چاه خفت ... اما سری ؛ دریغ . . . به روی صلیب ماند
از آن همه جمال جمیل خدا ؛ فقط ....... تصویر مات و خاکی شیب الخضیب ماند
دیگر برای بوسه شمشیر جا نبود ....... حتی لبان دخترکش بی نصیب ماند
درلابلای آن همه فریاد و هلهله..........  تنها صدای مادری آنجا غریب ماند
صحرا میان شعله صدتازیانه سوخت ... پروانه های کوچکِ در این میانه سوخت
تنها نه بال نازک پروانه های دشت....... گل های سرخ روسری دخترانه سوخت
یکباره کربلا و مدینه یکی شدند ......... پهلو و دست و بازو و هم شانه سوخت.