مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

شهر بی یار...

سخن بی تــــــــو مگر جای شنیدن دارد؟

نفسم بی تــــــــو کجا نای دمیدن دارد؟

علت کوری یعقوب نبی معلوم است

شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد…

و خدا خواست که یک عمر نبیند… یعقوب.. شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد

خدایا! کژی ها و کاستی ها، پیراهنی از ننگ و نیستی بر تنم پوشانیده،

دوری از آغوش مهربان تو، مرا در لباسی از بیچارگی و سرگشتگی در آورده است.

سنگینی گناه،دلم رازیرگامهای سیاهش له می کندو نفسم را در تپش لحظه ها به شماره می اندازد.

ای آرزوی دل عاشقم!

ای امید دل شکسته ام! سراغ دلم را بگیر و از سنگینی و سیاهی گناه رهایش کن!

به خودت قسم، به بزرگی ات قسم، به مهربانی ات قسم ای مهربان!

جز تو دیگری را توان بر آن نیست و جز آغوش مهربان تو جایی برای بند زدن دل شکسته ام نمی یابم.

نگاهم کن که چه بی مقدار بر خاک نشسته ام و سر به دیوار خانه ات گذاشته ام.

در به رویم باز کن که اگر نگشایی، در دیگری به رویم باز نمی شود.

اگر ردم کنی سراغ که را بگیرم؟ کدام در را بکوبم؟ کجا بروم؟ به که شکایت کنم؟ چه بگویم. چه بخواهم؟

آه آه... بدا به حال من، افسوس بر رسوایی ام، صد حیف بر ناراستی ام و دریغ از این همه کاستی ام.