مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

حدیث جوانی

اشکم ولی‌ به پای عزیزان چکیده ام
خوارم ولی‌ به سایه گل آرمیده ام

با یاد رنگ و بوی تو‌ای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام

چون خاک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام

از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام

گر می‌‌گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام

رهی معیری

--------------------------------------------------

می خوانم و می ستایمت پر شور
ای پرده دل فریب رویا رنگ
می بوسمت ای سپیده گلگون
ای فردا ای امید بی نیرنگ
دیری ست که من پی تو می پویم
هر سو که نگاه می کنم آوخ
غرق است در اشک و خون نگاه من
هر گام که پیش می روم برپاست
سر نیزه خون فشان به راه من
وین راه یگانه راه بی برگشت
ره می سپریم همره امید
 آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک می افتد
 بر می خیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمی ماند
آری ز درون این شب تاریک
 ای فردا من سوی تو می رانم
 رنج است و درنگ نیست می تازم
 مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستن فتح ماست این پیکار
می دانمت ای سپیده نزدیک
 ای چشمه تابنک جان افروز
کز این شب شوم بخت بد فرجام
بر می ایی شکفته و پیروز
 وز آمدن تو زندگی خندان
 می ایی و بر لب تو صد لبخند
می ایی و در دل تو صد امید
 می ایی و از فروغ شادی ها
تابنده به دامن تو صد خورشید
 وز بهر تو بازگشته صد آغوش
در سینه گرم توست ای فردا
 درمان امیدهای غم فرسود
در دامن پاک توست ای فردا
 پایان شکنجه های خون آلود
ای فردا ای امید بی نیرنگ

چون ابر در بهاران

بگذار تا بگریم ، چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد ، روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت ، روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد ، قطع امیدواران

با ساربان بگوئید ، احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد ، محمل به روز باران

بگذاشتند ما را، در دیده آب حسرت

گریان چو در قیامت ، چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان، جانم به طاقت آمد

از بس که دیر ماندی، چون شام روزه داران

چندی که برشمردم ، از ماجرای عشقت

اندوه دل نگفتم ، الا یک از هزاران

سعدی به روزگاران ، مهری نشسته بر دل

بیرون نمی توان کرد ، الا به روزگاران

چندت کنم حکایت ، شرح این قدر کفایت
باقی نمی توان گفت ،الا به غمگساران

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد



* <:)))><   <:)))><


   ><(((:>   *    ><(((:>      ><(((:>* * ><(((:>  * <:)))><       ><(((:>


در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
 از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
 باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
 موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
 بوی بهبود ز اوضاع جهان می​شنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
 ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
 دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
 مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
 تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
حافظ

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم


بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

فریدون مشیری


هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار نیست
عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست

هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه سود
آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست

در حریمش بار دارم لیک در بیرون در
کرده‌ام جا تا چو آید غیر گویم یار نیست

دل به پیغام وفا هر کس که می‌آرد ز یار
می‌دهم تسکین و می‌دانم که حرف یار نیست

گلشن کویش بهشتی خرم است اما دریغ
کز هجوم زاغ یک بلبل درین گلزار نیست

سر عشق یار با بیگانگان هاتف مگو
گوش این ناآشنایان محرم اسرار نیست


خوشا آنان که دائم در نمازند


خوشا آنان که الله یارشان بی

به حمد و قل هوالله کارشان بی

خوشا آنان که دائم در نمازند

بهشت جاودان بازارشان بی

 

قرآن که مومنین را می ستاید،می فرماید: «اَلَّذینَ هُم عَلَی صَلاتِهِم دائِمُون» [مومن] آنانی [هستند] که دایم در نماز و طاعت الهی عمر گذرانند.

* سوره ی مبارکه ی معارج آیه ی 23

از امام صادق علیه السلام سوال کردند که چگونه آدمی می تواند دایم در نماز باشد؟

آدمی کسب و کار و زندگی و خواب دارد، یعنی چه که انسان دایما در نماز باشد؟

امام علیه السلام در جواب فرمودند: مراد این است کسانی که در همه حال به یاد او هستند

[به یاد خداوند هستند] و پیوسته وقف حق هستند،

حتی غذا که می خورند عندالله (در پیشگاه خدا)، بنده اند، بیدارند و متوجه اند.

این ها دایم در نمازند.

این شعر هم تقدیم به حضرت مهدی(عج):

چشم آلوده کجــا دیدن دلدار کجا

دل سرگشته کجـا وصــــف رخ یارکجا

قــصه عـشق من و زلــف تــو دیــدن دارد

نـرگـس مــسـت کـجا هــمـدلـی خـار کجا

کــاش در نافــله ات نام مرا هم بـبری

که دعای تو کجا عبد خطاکار کجا

در مورد نماز در ادامه...


ادامه مطلب ...

در فراق زهرا(س)



تقدیم به روح باعظمت حضرت علی(ع)

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود

وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساربان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود
با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود
باز آی و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین

کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود

شب تا سحر می ​نغنوم و اندرز کس می ​نشنوم

وین ره نه قاصد می​روم کز کف عنانم می​رود

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من، هم کار از آنم می رود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود
سعدی

السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده


یا فاطمه الزهرا یا بنت محمد یا قره عین الرسول یا سیدتنا و مولاتنا

انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی

حاجاتنا یا وجیهة عند الله اشفعی لنا عند الله

سلام بر بی بی دو عالم

سلام بر پهلوی شکسته...

سلام بر چادری که به خاک افتاده...

سلام بر بقیع و مدینه

سلام بر دستانی که پیامبر با عشق به انها بوسه میزد

ای نور چشم رسول خدا ما را شفاعت فرما .

السلام علیک یا فاطمه الزهرا


زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در ادامه .... ادامه مطلب ...

کیمیای عشق


ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی 

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد

آنگه رسی به خویش که بیخواب و خور شوی

گر نورعشق حق به دل و جانت اوفتد

بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر

کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

از پای تا سرت همه نور خدا شود

در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

وجه خدا اگر شودت منظر نظر

زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود

در دل مدار هیچ که دیگر زبر شوی

گر در سرت هوای وصال است حافظا

باید که خاک درگه اهل هنر شوی

پشت دریاها


قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
 که در آن هیچ کسی نیست که دربیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
 همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
 می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
 همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
 دور باید شد دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آینه تالاری سرخوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی مشعلی را ننمود
 دور باید شد دور
 شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست
همچنان خواهم خواند
همچنان خواهم راند
پشت دریا ها شهری است
 که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس ترا می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریاها شهری است
 که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
 شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
پشت دریا ها شهری است
 قایقی باید ساخت

                                                              "سهراب سپهری"

قلب بی‌قراری



بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند

گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند


باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست

پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند


گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام

صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند


شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه

تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند


کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند
"فاضل نظری"


امام زمان(عج) چقدر غریب است!

به وقت شب که همه مست خواب خوش باشند

من و تو و گریه های خون آلود


امام زمان(عج) چقدر غریب است!


امام زمان

معنای اول غریب

«ناشناخته بودن» یکی از معانی رایج غربت است. اگر معرفتی که شایسته و بایسته‌ی شخصی است، وجود نداشته باشد، او را می‌توان «غریب» دانست. به عنوان مثال، اگر مردم با پزشک ماهری زندگی کنند، ولی او را نشناخته و به کمالات و تخصص و ایمان و دلسوزی او آگاه نباشند و با او مثل یک فرد بی‌سواد برخورد کنند، اصطلاحاً به آن پزشک،«غریب» گفته می‌شود. از طرفی ممکن است مردم به تخصص و تعهد او آگاه شوند، ولی قدر او را نشناسند، و قلباً به او اعتقاد نداشته باشند، و در مقابل به پزشکان دیگری که این تعهد و تخصص را ندارند اعتماد کنند. در این صورت باز هم این پزشک «غریب» مانده است.

بقیه در ادامه مطلب......

ادامه مطلب ...

اللهم ارنی الطلعة الرشیدة

با اشک زچشمانم بیرون شده بینائی

ای پادشه خوبان داداز غم تنهائی
عشقت چو به دل آمد بی نام ونشانم کرد

 تیر غم هجرانت ای یار کمانم کرد
مارا نبود دلبر غیر ازتو دگر یاری

این خسته مسکین را از لطف نما یاری




دلتنگی..

دوباره قلب زمین بهر آسمان تنگ است
خداکند که ببارد، زمانمان تنگ است

فشرده سینه من را غم جدایی ها

فضای سینه دگر بهر مرغ جان تنگ است

کجاست کوی وصالت؟کجای این غربت؟!

دلم برای رسیدن به کویتان تنگ است

برای من که بسی دور گشتم از کویت

زمان برای رسیدن به لامکان تنگ است

ای آفتاب حضورت دوای درد فراق

برای درک وجودت جهانمان تنگ است

تمام هستیمان، جانمان فدایت باد

ببخش یوسف زهرا که دستمان تنگ است

اللهم عجل لولیک الفرج...


الهم اجعلنی من المستغفرین واجعلنی من عبادک

الصالحین القانتین و اجعنلی من اولیائک المتقین

برحمتک یا ارحم الراحمین


گرچه گذر زمان فرصت مهر ورزیدن را دریغ نمیکند؛
اما مرگ را استثنائی نیست
فرصت ها را برای مهرورزی دریابیم

۹۹ اسم خداوند به همراه ترجمه فارسی در ادامه مطلب...
ادامه مطلب ...

دعای بهشتیان




بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله النور بسم الله نور النور بسم الله نور علی نور بسم الله الذی هو مدبر الامور بسم الله الذی خلق النور من النور الحمد لله الذی خلق النور من النور و انزل النور علی الطور فی کتاب مسطور فی رق منشور بقدر مقدور علی نبی محبور الحمدلله الذی هو بالعز مذکور و بالفخر مشهور و علی السراء و الضراء مشکور و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

به نام خداوند بخشنده مهربان

به نام خدایی که نور است. به نام آفریدگاری که نور نور است. به نام پروردگاری که نور بر نور است به نام خداوندی که تدبیرگر کارهاست. به نام پروردگاری که نور را از نور آفرید. سپاس خداوندی را که نور از نور آفرید، نور[وحی] را بر کوه طور فرو فرستاد در کتابی نوشته شده، ورقی گشاده و اندازه ای معین بر پیامبری آراسته. سپاس خداوندی را که به سرفرازی یاد شده، به فخر و بزرگی شهره است و پنهان و آشکار مورد ستایش و سپاس قرار گرفته است; و پروردگار بر سرور ما محمد و خاندان پاکش درود فرستد.

روایت در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

چشم تو قسمت من بوده و باید بشود


بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود

چشم تو قسمت من بوده و باید بشود


زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست

هیچ کس مانع این بغض نباید بشود


بی گلایل به در خانه تان آمده ام

نکند در نظر اهل محل بد بشود؟


تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد

ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود


ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد

- او فقط آمده بود از دل ما رد بشود-


تیشه برداشته ام ریشه خود را بزنم

شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود


باز هم تیغ و رگ و... مرگ برم داشته است

خون من ضامن دیدار تو شاید بشود...

"حامد بهاروند"

بوی غربت


این بوی غربت است که می آید

 

بوی برادران غریبم

 

شاید بوی غریب پیرهنی پاره

 

در باد

 

نه!

 

این بوی زخم گرگ نباید باشد

 

من بوی بی پناهی را

 

از دور می شناسم!

 

بوی پلنگ زخمی را

 

در متن مه گرفته جنگل

 

بوی طنین شیهه ی اسبان را

 

در صخره های ساکت کوهستان

 

بوی کتان سوخته را

 

در مشام ماه

 

بوی پر کبود کبوتر را

 

در چاه

 

این باد بی قراری

 

وقتی که می وزد

 

دلهای سر نهاده ما

 

بوی بهانه های قدیمی

 

می گیرد

 

وزخمهای کهنه ی ما باز

 

در انتظار حادثه ای تازه

 

خمیازه می کشند

 

انگار بوی رفتن می آید!!!

 

یاد باد ان روزگارا یاد باد


روز وصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد

مرا عهدیست با جانان


مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم

هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

صفای خلوت خاطر از آن شمع چوگل جویم

فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم 

به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل

چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش

فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

گرم صدلشکراز خوبان به قصد دل کمین سازند

بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم

سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی

چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم

  الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه

که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم

خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه

که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم

چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله

نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم

به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن 

چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم


 

یوسف زهرا

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت
دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه‌ای ز اسرار غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ارسیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و منزل بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می‌داند خدای حالگردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

یُریدون اَن یُطفئوا نورالله بافواههم ویَئبی الله الاّ اَن یُّتمَّ نوره ولوکَرِهَ الکافرون (آیه۳۲ سوره مبارکه توبه)

کافران می خواهند که نور الهی را به نفس تیره و گفتارجاهلانه خود خاموش کنند! وخدا نگذارد

تا آنکه نور خود را درمنتهای ظهور وحداعلاءِ کمال برساند هرچند کافران ناراضی ومخالف او باشند.

السلام علیک یانور الله الذی یهتدی به المهتدون 

سلام برتو ای نور الهی که بوسیله آن هدایت می کند هدایت شوندگان را


 به امید ظهور ای یوسف زهرا
زیارت امام زمان  در روز جمعه در ادامه ...


ادامه مطلب ...

من عاشق

می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت
زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت
------------------------------------------
الله به فریاد من بی کس رس
فضل و کرمت یار من بی کس بس
هر کسی به کسی و حضرتی مینازد
جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
-----------------------------------------
ای عشق مرا به شطّ خون خواهی بُرد
چون قیس به وادی جنون خواهی بُرد
فرهاد صفت در آرزویی شیرین
دنبال خودت به بیستون خواهی بُرد
------------------------------------
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
----------------------------------------
ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود
در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود
من عاشق واو زعشق من بی خـبر است
ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود
---------------------------------------
چون عود نبود چوب بید آوردم
روی سیه و موی سپید اوردم
خود فرمودی که نا امیدی کفر است
فرمان تو بردم و امید آوردم
 

فضیلت نماز جماعت



حدیثی از پیامبر اکرم (ص) در مورد  شرکت درنماز جماعت:
 پیامبر اکرم (ص) به عثمان فرمودند: ای عثمان هر کس نماز صبح را با جماعت بخواند
و بنشیند ذکر خدا بگوید تا خورشید طلوع کند
 بر اوست در بهشت ۷۰ درجه
 و فاصله بین انهارا اگر یک اسب تند رو بدود ۷۰ سال طول میکشد تا برسد.
هر کس نماز ظهر را به جماعت بخواند برای او ۵۰ درجه است که ۵۰ سال طول میکشد تا
به ان یکی درجه برسد
هر کس نماز عصر را به جماعت بخواند مانند کسی است که
 هشت بنده از فرزندان اسماعیل را در راه خدا آزاد کرده است
هر کس نماز مغرب را به جماعت بخواند مانند ثواب حج و عمره مورد قبول
را به جا اورده است.
و هر کس نماز عشاء را با جماعت بخواند مانند کسی است که شب قدر  شب زنده داری کرده است
بحار ۱۱۵-۷۰

زهر هجری چشیده‌ام که مپرس


درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
می‌رود آب دیده‌ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده‌ام که مپرس
سوی من لب چه می‌گزی که مگوی
لب لعلی گزیده‌ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس

سبک بالان خرامیدند و رفتند

سبک بالان خرامیدند و رفتند
 مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظه ای تمکین نکردند
  ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نئشم گذشتند 
فغان ها کردم، اما برنگشتند
اسیر و زخمی و بی دست و پا من 
رفیقان، این چه سودا بود با من؟
رفیقان، رسم هم دردی کجا رفت؟ 
جوان مردان، جوان مردی کجا رفت؟
مرا این پشت، مگذارید بی پاک
گناهم چیست، پایم بود در خاک
اگر دیر آمدم مجروح بودم 
اسیر قبض و بست روح بودم
در باغ شهادت را نبندید 
به ما بیچارگان زان سو نخندید
رفیقانم دعا کردند و رفتند
 مرا زخمی رها کردند و رفتند
رها کردند در زندان بمانم
دعا کردند سرگردان بمانم
شهادت نردبان آسمان بود   

  شهادت آسمان را نردبان بود

چرا برداشتند این نردبان را؟  
  چرا بستند راه آسمان را؟
مرا پایی به دست نردبان بود
     مرا دستی به بام آسمان بود
تو بالا رفته ای من در زمینم  

   برادر، روسیاهم، شرمگینم

مرا اسب سپیدی بود روزی
  شهادت را امیدی بود روزی
 در این اطراف، دوش ای دل تو بودی!  
   نگهبان دیشب، ای غافل تو بودی!
بگو اسب سپیدم را که دزدید
      امیدم را، امیدم راکه دزدید
مرا اسب چموشی بود روزی  
 شهادت می فروشی بود روزی
شبی چون باد بر یالش خزیدم    
 به سوی خانه ی ساقی دویدم
چهل شب راه را بی وقفه راندم    
 چهل تسبیح ساقی نامه خواندم
ببین ای دل، چقدر این قصر زیباست
گمانم خانه ی ساقی همین جاست
مسابقه«نجوا با شهدا»
دلم تا دست بر دامان در زد
 دو دستی سنگ شیون را به سر زد
امیدم مشت نومیدی به در کوفت 
نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت
چه درد است این که در فصل اقاقی
 به روی عاشقان در بسته ساقی
بر این در،‌ وای من قفلی لجوج است 
  بجوش ای اشک هنگام خروج است
در میخانه را گیرم که بستند
کلیدش را چرا یا رب شکستند؟!
دعا کردند در زندان بمانم 
دعا کردند سرگردان بمانم
من آخر طاقت ماندن ندارم 
   خدایا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند یا رب خسته باشد؟  
 در لطف تو تا کی بسته باشد؟
بیا باز امشب ای دل در بکوبیم
 بیا این بار محکم تر بکوبیم
مکوب ای دل به تلخی دست بر دست 
در این قصر بلور آخر کسی هست
بکوب ای دل که این جا قصر نور است
بکوب ای دل مرا شرم حضور است
بکوب ای دل که غفار است یارم
   من از کوبیدن در شرم دارم
بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست
مرا هر چند روی در زدن نیست
کریمان گر چه ستار العیوب اند
گدایانی که محبوب اند خوب اند
بکوب ای دل،‌ مشو نومید از این در
بکوب ای دل هزاران بار دیگر
دلا! پیش آی تا داغت بگویم
   به گوشت، قصه ای شیرین بگویم
برون آیی اگر از حفره ی ناز 
به رویت می گشایم سفره ی راز
نمی دانم بگویم یا نگویم
دلا! بگذار، تا حالا نگویم
ببخش ای خوب امشب، ناتوانم
خطا در رفته از دست زبانم
لطیفا رحمت آور، من ضعیفم 
قوی تر ازمن است، امشب حریفم
شبی ترک محبت گفته بودم 
   میان دره ی شب خفته بودم
شهید
نی ام از ناله ی شیرین تهی بود
سرم بر خاک طاقت سر نمی سود
زبانم حرف با حرفی نمی زد 
سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد
نگاهم خال، در جایی نمی کوفت
به چشمم اشک غم، تایی نمی کوفت
دلم در سینه قفلی بود، محکم
   کلیدش بود، دریاچه ی غم
امیدم، گرد امیدی نمی گشت 
شبم دنبال خورشیدی نمی گشت
حبیبم قاصدی از پی فرستاد 
 پیامی بابلوری می فرستاد
که می دانم تو را شرم حضور است 
مشو نومید، این جا قصر نور است
الا! ای عاشق اندوه گینم 
نمی خواهم تو را غمگین ببینم
اگر آه تو از جنس نیاز است    
در باغ شهادت باز، باز است
نمی دانم که در سر، این چه سودا است!   
همین اندازه می دانم که زیبا است
خداوندا چه درد است این چه درد است
که فولاد دلم را آب کرده است
مرا ای دوست، شرم بندگی کشت
چه لطف است این، مرا شرمندگی کشت
 

سوره الماعون



بنام خداوند بخشنده مهربان
آیا دیدى آن کسى را که جزا و پاداش را انکار میکرد و رستاخیز را باور نمى کند ؟«1»
او همان کسى است که یتیم را به شدت و ستم از خود مى راند ،«2»
و دیگران را بر اطعام بینوا و فقیر ترغیب نمى کند .«3»
(با این حال تظاهر به ایمان مى کند و نماز مى گزارد ). پس واى بر این نمازگزاران !«4»
که از نمازشان غافلند و بدان اهتمام و دل از یاد خدا غافل دارند  .«5»
همانان که (اگر طاعتی کنند)در عبادت هایشان ریا  و خودنمایی میکنند.«6»

زکوة و احسان را از فقیران (و هر چیز کوچک را حتی قرض را هم از محتاجان) منع کنند.«7»


در این سوره صفات و اعمال منکران قیامت که آنهابه خاطر تکذیب این روز:

  1. از «انفاق» در راه خدا سر باز می‌زنند
  2. از کمک به «یتیمان» سرباز می‌زنند
  3. از کمک به «مسکینان» سرباز می‌زنند
  4. در مورد «نماز» مسامحه کار و ریاکارند
  5. از کمک به «نیازمندان» روی می‌گردانند
« در حدیثی از امام باقر (ع) امده است که:
هرکس این سوره را در نمازهای فریضه و نافله اش بخواند خداوند نماز و روزه او راقبول می‌کند، و او را در برابر کارهائی که در زندگی دنیا از او سر زده‌است مورد محاسبه قرار نمی‌دهد.

غم

میروم گرچه دلی تنگ به جا می ماند
آینه می شکند سنگ به جا می ماند
زندگی زخمه ی مرگ است بر این تار وجود
با عبور است که آهنگ به جا می ماند
رود باید برود تا که به دریا برسد
آب اگر ماند از او ننگ به جا می ماند
مرد،آزاده اگر رفت از او یاد کنند
نه از آنکس که به نیرنگ به جا می ماند
من ویک عالمه افسوس که از حجم درد
با تنی خسته از این جنگ به جا می ماند
دل خورشید که در پرده شب می شکند
خطی از یک غم پر رنگ به جا می ماند
ساعت عمر اگر خواب بماند بی شک
رقص بیهوده ی آونگ به جا می ماند


زیارت آل یاسین

بسم الله الرحمن الرحیم
زیارت آل یاسین
امام زمان علیه السلام فرمودند:هرگاه خواستید بوسیله ما به سوی خداوند تبارک و تعالی وبه سوی ما ،توجه کنید پس بگویید چنانچه خدای تعالی فرموده:
 سَلامٌ عَلی آلِ یاسین،اَلسَلامُ عَلَیکَ یا داعِی اللهِ وَ رَبّانیَ آیاتِهِ ...
   بقیه دعا در ادامه مطلب...
ادامه مطلب ...