مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

سه صفت مهم در زندگی






 

«یَاعَلِىّ،ثَلاثٌ مَنْ لَمْ یَتُمَّ عَمَلُه: وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِىِ اللّه- عَزَّوَجَلَّ-;وَ خُلْقٌ یُدارى بِهِ النّاس; وَ حِلْمٌ یَرُدُّ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ»

 

اى على، اگر سه چیز در کسى نباشد عمل او کامل نیست: تقوایى که او را از گناهان باز دارد; اخلاقى که با آن با مردم مدارا نماید; بردباریى که با آن نادانىِ نادان را ردّ گرداند.

این حدیث مخصوص کسانى است که با مردم سر و کار دارند. حضرت (صلى الله علیه وآله) در ابتداى این حدیث مى فرماید: اگر این سه صفت در کسى نباشد، کارهاى او به سامان نمى رسد و نتیجه نمى گیرد; برنامه هایش با شکست مواجه مى شود، در واقع در این سه صفت، سه مسأله را بررسى کرده است:

1- رابطه انسان با خدا

2- رابطه انسان با دوستان

3- رابطه انسان با دشمنان

 

الف)رابطه بین انسان و خدا

وَرَعٌ یَحْجُزُهُ عَنْ مَعاصِىِ اللّه عَزَّوَجَلَّ -...; ورع حالتى است که باعث بازدارى از ارتکاب گناهان مى شود و همین حالت را ملکه عدالت مى نامیم که بعضى در تفسیر آن به زحمت مى افتند. این ملکه باعث ایمنى انسان به طور صدر در صد نمى شود، چون اگر صد در صد باشد، عصمت است. مى توان این مسأله را به این صورت تشبیه کرد، جادّه معصیت، براى بعضى صاف و هموار است و بى هیچ مانعى آن را طى مى کنند، امّا عدّه اى در این مسیر با موانعى مواجه مى شوند; مثلا سیم خاردار، درّه،سنگلاخ و...مى بینند که طى طریق را براى آنان مشکل مى گرداند و مانع سیر آنان مى شود، ورع نیز نظیر همین موانع، آدمى را از گناه باز مى دارد.

و به عبارت دیگر، جادّه معصیت را به سادگى نپیمودن و خود را مواجه با موانع دیدن و نیرویى او را به عقب کشیدن ، به این حالت، حالت ورع و عدالت گفته مى شود.

 

ب) رابطه بین انسان و دوستان

وَخُلْقٌ یُدارى بِهِ النّاس; و اخلاقى داشته باشد که با مردم مدارا کند; مردم داراى سلیقه هاى مختلفى هستند و معمولا مشمول این کلامند که «صاحبُ الحاجةِ لایرى إلاّ حاحته» یعنى زمانى که مشکل و حاجتى داشته باشد، غیر از مشکل خودش هیچ چیز دیگرى را نمى بیند و انتظار هم دارد همه کس و همه چیز مطلقا در اختیار او باشند.

کسى که مى خواهد جزء رهبران جامعه باشد رسالت الهیى دارد که ادا نمى شود، مگر این که داراى اخلاق نیکویى باشد، به عبارت دیگر، باید با مردم مدارا کند، در مقابل دوستان و توقّعات و مزاحمت هاى آن ها تحمّل و حوصله داشته باشد; چون چاره اى جز صبر و تحمّل نیست. هرکس در اجتماع موقعیّت بالاترى داشته باشد، این گونه مسائل براى او بیشتر است. مانند آن کسى که دست یکى از علما و بزرگان را مى کشید تا بر آن بوسه بزند. وقتى به او گفتند: دست آقا را نکشد گفت: مى خواهم ببوسم، به او گفتند: دست آقا مى شکند، گفت بشکند به جهنّم! مى خواست آقا نشود!

باید مخصوصا مدارا نمودن با بندگان خدا را از معصومین(علیهم السلام) آموخت که در مقابل بدى ها، نیکى و طرف مقابل را با حسن خلق منفعل و شرمنده مى کردند.

ورع حالتى است که باعث بازدارى از ارتکاب گناهان مى شود و همین حالت را ملکه عدالت مى نامیم که بعضى در تفسیر آن به زحمت مى افتند.

 

ج) رابطه بین انسان و دشمنان

حلمٌ یرُدُّ به جهلَ الجاهلِ; در مقابل جاهلان هم نباید انسان خشونت کند، چون در اسلام خشونت جنبه استثنایى دارد. ما باید از قرآن یاد بگیریم که یک صد و چهارده سوره دارد که همه آنها را با لفظ «رحمن» و «رحیم» شروع کرده است، جز در یک مورد (سوره توبه). لذا باید در مقابل دشمنان هم تا جایى که از آن سوء استفاده نشود و آنان جسور نگردند و مسلّط نشوند، بنابراین باید حلیم بود.

 

حلیم کیست؟

در تفسیر«حلیم» گفته اند: کسى است که در عین توانایى در هیچ کارى قبل از وقتش شتاب نمى کند و در کیفر مجرمان عجله اى به خرج نمى دهد، روحى بزرگ دارد و بر احساسات خویش مسلّط است.

راغب در مفردات مى گوید: حلم به معنى خویشتن دارى به هنگام هیجان غضب است و از آن جاکه این حالت از عقل و خرد ناشى مى شود گاه به معنى عقل و خرد نیز به کار رفته است.1



حلیم و بردبار در روایات اسلامى:
سنگ صبور

1ـ رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) گذر کرد بر جمعیتّى که بین آن ها مرد پرقدرت و نیرومندى بود که سنگ بزرگى را از زمین بر مى داشت و مردم آن را سنگ زورمندان، یعنى وزنه قهرمانان مى نامیدند و همه از عمل آن ورزشکار قوى در شگفتى بودند. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)پرسید: این اجتماع براى چیست؟ مردم عمل وزنه بردارى آن قهرمان را به عرض رساندند. فرمود: آیا به شما نگویم قویتر از این مرد کیست؟ سپس فرمود: «رجلٌ سبُّهُ فحلُمَ عنه ، فغلَبَ نفسَهُ ، و غَلَبَ شیطانهُ و شیطانَ صاحبه; قویتر از او کسى است که به او دشنام گویند و تحمّل نماید و بر نفس سرکش و انتفامجوى خود غلبه کند و بر شیطان دشنام گو پیروز گرد»

 

2ـ امام صادق(علیه السلام) فرمود:«لا تمارینَّ حلیما و لا سفیها فانَّ الحلیمَ یقلیک َ والسّفیهَ یؤذیک»

«نه با بردبار دانا مراء و جدال کن و نه با سفیه نادان، چه انسان بردبار کینه شما را در دل مى گیرد و سفیه نادان به آزارت دست مى زند»2

 

حلم و حلیم در کلام امام صادق(علیه السلام)

قال الصادق(علیه السلام): الْحِلْمُ سِراجُ اللّه یَسْتَضیىءُبِهِ صاحِبُه الى جَوارِهِ، وَ لا یَکونُ حَلیماً اِلا المُؤَیَّدُ بِأَنْوارِالْمَعْرَفِةِ والتَّوحید وَالْحِلْمُ یَدورُ على خَمْسِ أوْجُه: أَنْ یَکونَ عَزیزاً فَیَذلّ،أَوْ یکون صادقاًفَیُتَّهَم،أَوْیَدْعُوا الى الْحَقِّ فَیَسْتَخَفَّ بِهِ ، أَوْ أَنْ یُؤذى بلاجُرم،أَوْأَنْ یُطالِب بِالْحَقِّ فَیُخالفوه،فاذا أَتَیْتَ کلاّ منها حَقَّه فَقَدْ أَصبتَ. و قابل السفیهَ بالاِعراضِ عنه وترکِ الجواب یکن النّاسُ أنصارک، لأَنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفیهَ: فَکَأَنَّهُ قَدْوَضَعَ على النّارِ; حلم چراغ خداست که انسان به وسیله نور آن به مجاورت و قرب پروردگار متعال نزدیک مى شود. انسان، حلیم نمى شود مگر آن که با انوار توحید و معارف الهى تأیید شود.

حلم در پنج حالت صورت مى گیرد: در موردى که عزّت و بزرگى داشته و خوار و کوچک شده است; و در حالتى که راست مى گفته و متهّم به دروغ گشته است، و در جایى که دعوت به سوى حق مى کرده است و مردم او را اهانت کرده و سبک شمرده اند، و چون بى آن که جرم و گناهى را مرتکب شود اذیّت و آزارش کنند، و یا مطالبه و درخواست حق نماید و او را در آن حق مخالفت کنند. پس شخص حلیم در این پنج حالت با مال، وقار و حوصله، حلم ورزیده و کوچکترین تزلزل و حالت ناراحتى پیدا نمى کند و حلیم بودن مرد از حلم ورزیدن در این موارد معلوم مى شود. و سزاوار است که، با شخص بى خرد و سفیه به سؤال و جواب نپردازد و بلکه از او رو برگرداند و چون اعتراض او را پاسخ نگوید، دیگران با او موافقت کرده و یارى خواهند نمود. ولى جواب دادن و بحث کردن با او مانند هیزم گذاردن در آتش است که شعله آتش را افروخته و بیشتر خواهد کرد.

امام صادق علیه السلام می فرمایند: نه با بردبار دانا مراء و جدال کن و نه با سفیه نادان، چه انسان بردبار کینه شما را در دل مى گیرد و سفیه نادان به آزارت دست مى زند.

توضیح:

در پناه انجیرهای صبور

صفت حلم در مقابل غضب است و در اثر صبر و تواضع و خضوع حاصل مى شود و خضوع و فروتنى حاصل نمى شود، مگر پس از تحقّق حقیقت توحید و معرفت به عظمت و جلال و قدرت پروردگار متعال; و چون انسان خداوندِ توانا را مؤثّر و محیط و حامى مطلق و سلطان حقیقى بر همه موجودات دید، قهراً از خودبینى و خودپسندى و خودخواهى دور گشته و پیوسته با حالت بندگى و خضوع و خشوع و اطاعت و ذلّت و تسلیم و تفویض و رضا و صبر، زندگى خواهد کرد. این است که در روایات شریفه، علم همراه با حلم ذکر مى شود; یعنى علمى که توأم با خضوع و خشوع بوده و از خودپسندى و خودخواهى و خودبینى دور باشد.3

 

صد هزاران حلم دارند این گروه

هر یکى حلمى از آن ها چو کوه
حـلـمـشــان بـیـدار را ابلـه کند
 زیـرک صـد چـشـم را گمره کند.

 

گروه دین و اندیشه – مهدی سیف جمالی

برگرفته از درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (دامت برکاته)


1. تفسیر نمونه، ج 19، ص 110

2. کافى، ج 2، ص 301

3. «مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ص 237ـ 238

 

منبع:تبیان

---------------------------------------------------------------------------------------------------------


دلم گرفته است





شب و روز در فراغت زتو دور از که نالم

                                                   شده دل زغصه کوهی

                                                                                  شده تن زرنج کاهی

دلم گرفته است

و پنجره ، خوشبختی سبز درختان کهن را باور میکند روزها می گذرد و من خودم را از یاد برده ام

بیگمان اگر در آینه بنگرم ، موهای آشفته ام مرا می ترساند

چه روزهایی چه روزهایی که من در آینه زیسته ام چه روزهایی که من در آینه خندیده ام و چه روزهایی که من در آینه گریسته ام

و امروز آینه ، سفر ، تنهایی ...

چقدر خسته ام

 و وهم تنهایی مرا به سوی پنجره می کشاند

این مردمان باشتیاق چه چیز است که اینگونه پرشتاب در گذرند

کدام وسوسه ذهنشان را چنین بخود داشته است

که پنجره را از یاد برده اند چه روزهایی ... چه روزهایی ...

دلم میخواهد بنشینم و برای روزهایی که رفته است

برای روزهایی که دیگر باز نخواهند گشت

بیقرار و کودکانه

گریه کنم


مرگ قو


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد                       فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی                 رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در ان گوشه چندان غزل خواند ان شب         که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر انند کایین مرغ شیدا                  کجا عاشقی کرد انجا بمیرد

شب مرگ از بیم  انجا شتابد                     که از مرگ غافل شود تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم                 ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز اغوش دریا برامد                       شبی هم در اغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی!اغوش وا کن                 که میخواهد این قوی زیبا بمیرد

شعری از مهدی حمیدی

اگر دورم ز دیدارت

اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست/ وفا آن است که پنهانی نامت زیر لب دارم...

اگر عشق بخواندت پیرو باش.

هرچند که راهش دشوار است و پرنشیب .

و اگر بال گشایدت بر او رام شو ؛

هرچند تیغی که بر پرهایش نهفته است ،

 بر تو زخم تواند زد.

و اگر با تو سخن گوید باورش بدار ؛

هرچند که آوایش رویاهایت را تواند شکست ،

همچنان سرد باد شمال که گلستان را می پژمرد .

زیرا که عشق هم تو را عزت دهد و هم خوار می دارد .

و در همان دم که تو را می بالاند ،

شاخه هایت را نیز هرس می کند .

حتی در لحظه هایی که بر بلندای تو می خیزد؛

لطیف ترین شاخه هایت را نیز که در زیر آفتاب می لرزند ؛

می نوازد.

هم می تواند به ریشه هایت بخزد و چنگالشان را از زمین سست کند.

عشق تو را چون یک دسته گندم در آغوش می کشد ؛

و می کوبدت تا پوسته ات را جدا کند ؛

و می پالایدت تا سبویت را دور کند ؛

و می سایدت تا سفیدت کند .

و سپس تو را به آتش مقدس خویش می سپارد ؛

تا از تو سپند نانی شود برای میهمانی مقدس خداوند .

عشق همه اینها را بر تو روا می دارد تا تو به راز دل خویش آگاه شوی !

و این آگاهی ؛ خود پاره ای از هسته زندگیت خواهد شد .

و اگر تو در بیمناکی خویش ،

فقط خواهان راحتی عشق و شادی مهر باشی ؛

آنگاه بهتر است که تو برهنگی خویش را بپوشانی ؛

و از میدان خرمن کوبی عشق بیرون روی ...بروی !

بروی به جهانی بی فصل ؛

تا بتوانی بخندی!

ولی نه با خنده های خود .

و بگریی !

ولی نه با همه اشکهای خود ...

و اگر تو را در عاشقی ،

خواهش هایی نیز هست ؛

آنگاه چنین بخواه ؛

آب شو و به راه بیفت ؛

چون جویباری که در شب ترانه می خواند .

و بدان که مهر بسیار درد به همراه است .

زخم عشق را به جان خریدار باش .

خونت را با گشاده رویی و شادمانی بریز.

بامدادان چنان بیدار شو ؛

گویی که قلبت بال درآورده است .

و سپاس گوی باش روز دیگری را برای مهرورزی ...

.

دل تو اولین روز بهار  

                         دل من اخرین جمعه سال وچه دورند و چه نزدیک به هم...