مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

چشم تو قسمت من بوده و باید بشود


بیستون هیچ، دماوند اگر سد بشود

چشم تو قسمت من بوده و باید بشود


زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست

هیچ کس مانع این بغض نباید بشود


بی گلایل به در خانه تان آمده ام

نکند در نظر اهل محل بد بشود؟


تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد

ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود


ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد

- او فقط آمده بود از دل ما رد بشود-


تیشه برداشته ام ریشه خود را بزنم

شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود


باز هم تیغ و رگ و... مرگ برم داشته است

خون من ضامن دیدار تو شاید بشود...

"حامد بهاروند"

نظرات 1 + ارسال نظر
sahar چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 15:30 http://bit.ly/crLTEN

سلام دوست عزیز داشتم تو گوگل سرچ میکردم که وبلاگ شما را دیدم . واقعا عالی هست خیلی لذت بردم.اگر خواستی به وبلاگ منم یه سر بزن. ممنونم اگر خوشت اومد لینکم کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد