من و تو با هم می رویم خیالی ندارم اگر فردا خورشید ندرخشد
خیالی ندارم اگر فردا چشمان من باز نشود
خیالی ندارم اگر تو هم خورشید فردا را نبینی اگر فردا چشمان تو هم باز نشود
این تنها راه ممکن برای با هم بودن است پیمان را بشکن !
برای با هم بودن با من می آیی ؟؟!
به دنیایی دیگر...
یه ارزو...
پاییز بود و دلم تنها ...
باغ قلبم لبریز از غم ها ...
شاخه های نازک یک درخت انار... بود منظره ی قاب این دل بی قرار ...
پاییز بود و وقت انار... لیک گویی که درخت نبود بیدار...
دِلکم هوس اناری داشت... در دلش آرزوی نگاری داشت ...
صبح یک روز پاییزی ... از درونِ قاب می رسید عطر دل انگیزی...
آری ،آری درختِ دل گل داد... یک شکوفه ی زیبا که بوی سیب می داد!...
غنچه ی ناز سیب بر درخت انار؟ ... شاید این مژدگانی من است ز فصل بهار...
اینک آن شکوفه ی سیب بر درخت انار... سرخ سیبی است که نمی فرو شمش به هزار
...
سیب سرخ من، تویی، ای فرشته ی دوست... باغ قلبم از محبت تو بهاروَش و نیکوست...
دیشب شب جمعه بود داشتم با خدا نجوا میکردم
خیلی دلم گرفته بود
کلماتی بر زبانم جاری شد که شبیه شعره
اینجا مینویسمش اسمشو گذاشتم قلب بارانی
این اولین شعری هست که مینویسم
البته اگه اسمشو بشه شعر گذاشت
قلب بارانی:
دلم پر است . باز اسمان دلم ابریست .باز هوای دلم بارانیست
با رعدوبرق غمت ؛ شانه هایم می لرزد
می وزد بادی سرد بر اسمان دلم
فرو می ریزد همچون ابشاری غم بر دلم
اندوهی سرد دیدگانی پر اشک غمی برچهره دلی پر ملال
با یاد تو ای اشنای غریب طوفانی میشود اسمان دلم
میکند باد گلها را از باغ دلم
جاری میشود سیلی بر دلم
سوگند به نامت ای دوست
ندهم بعد از این دل به کسی..
اشکهایم جاریست
باخودم میگویم :به جرم کدامین گناه و خطا ....
باز میگریم
همچنان باران می بارد
روی سخنم با خداست
الهی رهایم کن از این بند و بلا
رهایم کن
رها...
برسان سلام ما را
یک تکه ابر خسته میخواهد ببارد. بر برگهای دفترم، تا مینویسم!
امشب هوای من هوای شاعری نیست تمرین زنگ جمکران را مینویسم!
دارم آرزو میکنم
بمیرم...
آیا چیره خواهی شد؟
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پائیز
نسپردهایم
چو گلدان
خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود، ما
دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل
دلیل است، آوردهایم
اگر
داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان،
گردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایی
که نشمردهایم
دلی
سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایم
من هستم
همه تن باران قطره قطره های غم میچکد از دل مستم امن را ترسی نیست از طوفان
دریای طوفانی را همه تن ارزویم تا ببارم ،دلتنگم بارانم باران دلتنگم مینوشم باز مثل همه ان شبهای دگر مینوشم تا ببارم گر نبارم هیچم پوچم نیستم اما چه سود همه دلم را کویر باریده امدل من باریدن به دریا میخواهد
آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست
سر بسته ماند بغض فرو خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
« باد » مبادا گشت و « مبادا » به باد رفت
« آیا » ز یاد رفت و « چرا » در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم نا تمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست
تاکسی رخ ننماید زکسی دل نبرد دلبر ما دل ما برد و زما زخ ننمود
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم