مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

چون ابر در بهاران

بگذار تا بگریم ، چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد ، روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت ، روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد ، قطع امیدواران

با ساربان بگوئید ، احوال آب چشمم

تا بر شتر نبندد ، محمل به روز باران

بگذاشتند ما را، در دیده آب حسرت

گریان چو در قیامت ، چشم گناهکاران

ای صبح شب نشینان، جانم به طاقت آمد

از بس که دیر ماندی، چون شام روزه داران

چندی که برشمردم ، از ماجرای عشقت

اندوه دل نگفتم ، الا یک از هزاران

سعدی به روزگاران ، مهری نشسته بر دل

بیرون نمی توان کرد ، الا به روزگاران

چندت کنم حکایت ، شرح این قدر کفایت
باقی نمی توان گفت ،الا به غمگساران
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد