مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

حدیث جوانی

اشکم ولی‌ به پای عزیزان چکیده ام
خوارم ولی‌ به سایه گل آرمیده ام

با یاد رنگ و بوی تو‌ای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام

چون خاک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام

از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام

گر می‌‌گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام

رهی معیری

--------------------------------------------------

می خوانم و می ستایمت پر شور
ای پرده دل فریب رویا رنگ
می بوسمت ای سپیده گلگون
ای فردا ای امید بی نیرنگ
دیری ست که من پی تو می پویم
هر سو که نگاه می کنم آوخ
غرق است در اشک و خون نگاه من
هر گام که پیش می روم برپاست
سر نیزه خون فشان به راه من
وین راه یگانه راه بی برگشت
ره می سپریم همره امید
 آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک می افتد
 بر می خیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمی ماند
آری ز درون این شب تاریک
 ای فردا من سوی تو می رانم
 رنج است و درنگ نیست می تازم
 مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستن فتح ماست این پیکار
می دانمت ای سپیده نزدیک
 ای چشمه تابنک جان افروز
کز این شب شوم بخت بد فرجام
بر می ایی شکفته و پیروز
 وز آمدن تو زندگی خندان
 می ایی و بر لب تو صد لبخند
می ایی و در دل تو صد امید
 می ایی و از فروغ شادی ها
تابنده به دامن تو صد خورشید
 وز بهر تو بازگشته صد آغوش
در سینه گرم توست ای فردا
 درمان امیدهای غم فرسود
در دامن پاک توست ای فردا
 پایان شکنجه های خون آلود
ای فردا ای امید بی نیرنگ

نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا جمعه 3 دی 1389 ساعت 17:45

راستشو بگو کتاب میذاری جلوت بعد از روش مینویسی
منم میتونم اینجوری بنویسم خوب....
وووووووووی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد