مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

درباره من

کاغذهای سفید دفترم هرگز برای نوشتن دلتنگی هایم کافی نیست ... دریایی باید برای قلم زدن و آسمانی باید برای نگریستن و ابری برای گریستن .... و شاید رنگین کمانی برای دوست داشتن ! نه ...!دریا هم برای نوشتن کافی نیست بس که دلم تنگ است ---- ><(((:> ------- ><(((:> ------ مولاجان:هر چندآمدنت حتمی است، من اما در هراس نبودن خویشم ... کاش نسیم،عطر نفسهایت را به غربتم برساند. تو را ای گل همیشه بهار سلام میگویم و باز چشم میدوزم به راه آمدنت ... ولی شرمساریم از انتظار ... برای آمدنت انتظار کافی نیست؟ دعا و اشک و دل بیقرار کافی نیست؟ خودت دعابکن ای نازنین که برگردی دعای این همه چشم انتظار کافی نیست ؟ ---- ><(((:> ------- ><(((:> ------ دوباره قلب زمین بهر آسمان تنگ است خداکند که ببارد، زمانمان تنگ است فشرده سینه من را غم جدایی ها فضای سینه دگر بهر مرغ جان تنگ است کجاست کوی وصالت؟کجای این غربت؟! دلم برای رسیدن به کویتان تنگ است برای من که بسی دور گشتم از کویت زمان برای رسیدن به لامکان تنگ است ای آفتاب حضورت دوای درد فراق برای درک وجودت جهانمان تنگ است تمام هستیمان، جانمان فدایت باد ببخش یوسف زهرا که دستمان تنگ است ---- ><(((:> ------- ><(((:> ------ اللهمَ انّی اَسئلُکَ ایماناً تباشِرُ به قلبی، و یَقیناً حَتّی اَعلَمَ اَنَّهُ لَن یِصیبَنی اِلّا ما کَتَبتَ لی، و رَضِّنی مِن العَیشِ بِما قَسَمتَ لی، یا اَرحمَ الراحمین خداوندا! من از تو ایمانی دلچسب میخوام، و یقینی روشن، تا بدانم که جز آنچه برای من نوشتی بمن نرسد، و مرا به همان زندگانی که قسمتم کردی راضی دار. ای مهربان ترین مهربانان لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ رب یسر ولا تعسر سهل علینا یا رب العالمین . . . خداوندا آسان کن ودشوار مگردان هموار کن بر ما ای پروردگار عالمیان ---- ><(((:> ------- ><(((:> ------ مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است... ๑Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑๑Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑๑Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑๑Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑ ......پسری از تبار برف ..... _̴ı̴̡̡ ̡͌_̴ı̴̴̡̡̡̡̡̡ ̡͌l̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̴̡ı̴̡̡ ̡͌_̴ı̴̴̡̡̡̡̡̡ ̡͌l̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̴̡ı̴̡̡ ادامه...

تقویم

اسفند 1394

ش	ی	د	س	چ	پ	ج
1	2	3	4	5	6	7
8	9	10	11	12	13	14
15	16	17	18	19	20	21
22	23	24	25	26	27	28
29

آمار : 210530 بازدید Powered by Blogsky

باران می آید...

باران می آید...

درغروب غم انگیز دلم باران میبارد...

ومن گم میشوم درآن.درآن همه پاکی وصداقت...

ومیبارد ومیبارد برای دل خسته ی من...

وچه زیباست شنیدن نجوای هرقطره ی باران که به دنبال دست نوازشی است...

پاک وبی ریا!

ومیسپارم خودم را به آغوشش.به آغوش گرم وپرمحبتش...

وآنوقت...

آنوقت هرقطره ی اشکم میان قطره های بیشمارش گم میشود...

از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ، ز، هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

دیگر از این حصار دل آزار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

تنها و دل گرفته بی زار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام

---------------------------------------------

مولاجان:هر چندآمدنت حتمی است،
من اما در هراس نبودن خویشم ...
کاش نسیم،عطر نفسهایت را به غربتم برساند.
تو را ای گل همیشه بهار سلام میگویم
و باز چشم میدوزم به راه آمدنت ...
ولی شرمساریم از انتظار ...
برای آمدنت انتظار کافی نیست؟
دعا و اشک و دل بیقرار کافی نیست؟
خودت دعابکن ای نازنین که برگردی
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست ؟

اللهم عجل لولیک الفرج

ایرج چهارشنبه 8 دی 1389 ساعت 14:33

نظرات 33 + ارسال نظر

من

شنبه 7 خرداد 1390 ساعت 01:37

چرا کودکی؟!البته..هیچی ...خوشا به حالتون برا منم زیر بارون دعا کنید...

مرسی

من

شنبه 7 خرداد 1390 ساعت 00:51

اون بالایی من بودم:)!

[ بدون نام ]

شنبه 7 خرداد 1390 ساعت 00:51

من عاشق بارونم ..عاشق برفم...عاشق بی چتر زیر باران راه رفتن ..عاشق روی برف آهسته و خرامان راه رفتن...نه هر بارانی نه هر برفی...از بارانی که پای عریان پسرک غزل فروش را خیس کند و از برفی که دستان عریان دخترک گل فروش را سرخ کند...دلم می گیرد..می گرید...می سوزد....در کل عاشق طبیعتم...عاشق ساز باران !آواز پرنده!رقص پروانه! نور مهتاب !عبور یک ستاره در سیاهی! سکوت شب! خاطره های روز! حرفهای درخت گل یک جوانه! بوسه شبنم روی دستان احساسم! عاشق رنگ آبی آسمان رنگ سپد ابرها رنگ سبز چمن رنگ سرخ گلها رنگ زرد آفتاب! عاشق خلوت پر اشک یک غروب! عاشق ستایش پرلبخند یک طلوع ...عاشقم عاشق اما گاه گاهی دلم می گیرد از چهره های پشت یک نقاب از احساس های سرد پشت یک قاب...من عاشق آنهایم چون شبنم نمی گوید نبوس تو چقدر لوسی! جوانه نمی گوید حرف نزن گوشهایم رفت! باران نمی گوید دست نزن دستان تو سرد است! درخت نمی گوید به من تکیه نده شانه هایم درد گرفت! برف نمی گوید همراه تو نمی آیم پاهایم خسته است! آفتاب نمی گوید ننال حوصله ام سر رفت !مهتاب نمی گوید من خاموش می شوم کار واجبی دارم...آنها فرشته های خدایند روح دارند می فهمند وقتی با آنهایم خود را به خدا نزدیکتر حس می کنم...تنها اندکند انسانهای بهتر از آنها...یا چشمان من نابیناست یا.. نمی دانم نمی دانم...

من

جمعه 6 خرداد 1390 ساعت 15:53

اما من نه از ستاره ها خسته میشم نه از ماه !این سیاهیه چشمان منه یا سیاهیه آسمان روزگاره که نمی ذاره قشنگی های زندگی رو ببینم...من عاشق بارونم چون چشمامو میشوره تا یه جور دیگه ببینم همه چیو ....دلم از این زمانه می گیرد گاهی...اما بارون که می یاد همه چی درست میشه!

الهام

سه‌شنبه 26 بهمن 1389 ساعت 23:14 http://ashegho0o0ne.blogfa.com

سلام خوفی؟
آخی چه عکس قشنگیه

هانیه

چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 16:17 http://www.paeize-delgir.blogfa.com

فصل امتحاناته و همش تحویل پروژه و امتحان...

پدرم در اومده وقت نمی شه فقط می یام زود به نظرا
جواب میدمو به بچه ها سر می زنم میرم

شرمنده عزیز جبران می کنم

فاطیما

سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 21:18 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

سلام داداش ایرج
خوش اوووووووووووووووووومدی
دلم برات تنگیدددددددددددددددددددددددده بود

مرسی که بهم سر زدی

میبینم که خوب با هانیه جون من رفیق شدیااااا
بابا ایووووووووووول....
چه میکنه این همشهررررررررررری...

داداشی من تا جمعه هستم ولی بعش دیگه تا بهمن ماه نمیام
درسام سخته و هیچ کدومم نخوندم
از بس همش اینجا بودم
همین الانشم کلی عقبم
منم دلم برات تنگ میشهههههههههه
نبینم ناناحت باشیاااا
من همیشه یادت هستم
ولی چه کنم که سخت درگیرم......
قول نمیدم ولی چشم سعی میکنم گاهی بیام
مراقب خودت باش
شاد باشی
هرچی ارزوی خوبه مال تو..............