دلم امروز گواه است کسی می آید
حتم دارم خبری هست گمانم باید
فال حافظ هم هربار که می گیرم باز
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
باید از جاده بپرسم که چرا می رقصد
مست موسیقی گامی شده باشد شاید
ماه در دست به دنبال که اینگونه زمین
مست می چرخد و یک لحظه نمی آساید
گله کم نیست ولی لب ز سخن خواهم بست
اگر آن چهره به لبخند لبی بگشاید
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند...
خدایا یا نوری بیفکن یا توری …
ماهی کوچکت از تاریکی این اقیانوس می ترسد !
کاش یکی بود که توی کوچهها داد میزد
خاطره خشکیه…
خاطره خشکیه…
اونوقت همه ی خاطراتتو
همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن
میریختم تو کیسه
و میدادم بهش
و میرفت رد کارش
در این شلوغی پر دروغ
تنها تو
برایم کمی سکوت بیاور!
سخت است...
انتظارِ اتفاقی را بکشی که
خودت هم بدانی در راه نیست ...
سلام عزیزم
جاده احساس با " چگ.نه بخوانَمَت ؟! " به روز شد
منتظر آیه های آرامشت هستم
التماس دعا
هر چی آرزوی خوبه مال تو.................................
مردی دیروقت خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در پسر پنج ساله اش رادید که در انتظار او بود.
- بابا! یک سؤال از شما بپرسم؟ - بله حتما چه سوالی؟
- بابا شما برای هر ساعت کار چقدر حقوق می گیرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد: “این به تو ارتباطی ندارد. برای چه می پرسی؟”
- فقط می خواهم بدانم. بگویید دیگر! - اگر می خواهی بدانی می گویم ، ۲۰۰۰ تومان.
پسر کوچک سرش را پایین انداخت و بعد به پدرش نگاه کرد و گفت: “پدر می شود به من ۱۰۰۰ تومان قرض بدهید؟”
مرد بیشتر عصبانی شد و گفت: “اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط گرفتن پولی
از من برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف است به اتاقت برو و فکر کن که چقدر خودخواهی.
من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتار های کودکانه ای وقت ندارم.”
پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد. “
چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سؤالاتی بپرسد؟”
بعد از حدود نیم ساعت مرد آرام شد و فکر کرد که شاید رفتارش با پسر خردسالش کمی خشن بوده است.
شاید واقعا چیزی نیاز داشته که ۱۰۰۰ تومان طلب کرده بود. به خصوص اینکه کم پیش می آمد پسرک چیزی بخواهد.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد. - پسرم خواب هستی؟ - نه پدر بیدارم.
- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کار سختی داشتم
و همه ی ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم ، بیا این هم آن ۱۰۰۰ تومانت.
پسر کوچولو نشست و خندید و فریاد زد: “متشکرم بابا” بعد دستش را زیر بالش برد و یک اسکناس ۱۰۰۰ تومانی مچاله شده درآورد.
مرد وقتی دید پسر ، خودش پول داشته ، دوباره عصبانی شد و گفت: “با اینکه خودت پول داشتی چرا از من پول خواستی؟”
پسر خنده کنان گفت: “چون پولم کافی نبود ولی الان هست. حالا من ۲۰۰۰ تومان دارم.
آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا یک ساعت زودتر به خانه بیایید. چون دوست دارم با شما شام بخورم …...
جالب و تاثیر گذار بود..
ایزج هستی؟؟؟
هستم؟!!!
بله امروز اومدم وبلاگم یه سر بزنم
سلام داداش جوووووووونم
خوبی؟؟؟
چه خبر؟؟؟
نماز روزتون قبول...
حتما دعام کن خیلی محتاجم...
التماس دعا
פֿـــدایــآ وقــت کــردے
مسیــر زنــدگــے مــا رو بـــررســے مجـــدد کــטּ .....
قسمــت آسفــالتش دقیقــاً افتــآده رو دهــنموטּ ...!
گــآهــی بـآیــد بـخــنــدی
بــآ صــِدآی بــُلـَنـد
کـه کــَر شَــوَد آســمــآن
وَ فــَریـآد بــزَنــی
دنیــآ
نـآمـَـردم اَگــه بـآ ایـن صــدای خـنــده نَــرَقـصـــونَـمــت
می گویند عشق آنست که به او نرسی
و من می دانم چرا …!
زیرا در روزگار من،
کسی نیست که زنانه عاشق شود
و مردانه بایستد…
.اپم عزیزم منتظرتم....
داشتم به جام شراب نگاهت فکر می کردم که چگونه مست و مدهوشم می کند.
به مخمل صدایت که چطور گوشم را نوازش می دهد.
و به عشق...
آتشی که خاکسترم می کند و ترا می سوزاند...
نیم خند مرغوبت را از من مگیر که نیم نفس آخرم به عشق آن نمکین خنده توست...
صدای تو به موقع چرتم را پاره کردو به موقع از وهم رهانیدم.
امشب به یاد تو بوی تنت را از لباس هایت می گیرم.
وای مست می شوم...
حتی تصور بوی تنت آرامم می سازد...
بوی تن تو که در اتاق می پیچد مست می شوم.
من و یاد تو و سایه های خیال با تو بودن تلو تلو می خوریم و با هم و در هم چر خی می زنیم ...
رقص بی قراری روح در جسمم را کاش نظاره می کردی...
یادهای سرگردانی ...
یادهای تکه تکه از جنون جدایی...
یادهای سرمای دوریو بی خانمانی...
در این اتاق زیر این سقف به آتشم می کشند.
کاش نروی و ترکم نکنی تا تنهایی نفَسَم را نَبُرد...
شهزاده آبانی ام سرم سوی دشت سینه ات خم شده آغوشت را از من مگیر
مگذار تنهایی مرا در کام خود بلعد...
مگذار مرا از تو به هیچ
به ناکجا ببرد....
مرسی از حضورت خواهر گلم
سلااام داداشی ایرجم
خوبی؟؟؟
شرمنده عزیزم
حواس ندارم...فکر کردم دعوتتکردم...پیریه دیگه!!!
تازشم تو نیاز به دعوت نداری
اونجا مال خودته.....صاحب خونه ای....
یه داداش ایرج که بیشتر ندالیمممممممممممممممم
ممنونم که به یادمی
مراقب دلت باش
سلام
اره دیگه از پیریه
دلت جوون باشه ننه جون
مراقب دلم باشم؟!!
دیگه دلی براممون نمونده که مراقبش باشم ....
مروز و فرداهایم ، پس فرداها ، همه و همه
خراب شده اند
بعد از تو
برگرد...
˙·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·˙
کوتاه ترین قصه ی دنیا :
رفت … !
·٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠·
من را زیر خاکستر جا گـــــذاشتـــــــی!!!
آهـــــــایـــــــــــــ.. .
با توام…
تــــــــــــــــــــــــ ـو یادتـــــ نـــرود!!!
من به خاطرتــــــــو
آتـــــــش گـــرفته ام….......
دوست خوبم سلام
دوست دارید درآمد عالی داشته باشید؟؟؟
با عضویت در سیستم پارس پا می تونید از تک تک بازدید کننده های وبلاگتون درآمد داشته باشید.
به محض گذاشتن کد سیستم پارس پا در وبلاگتان می توانید کسب درآمدتان را شروع کنید .
برای اطلاعات بیشتر روی لینک وبسایت کلیک کنید :
http://bestweblog.ir/?q=regnuser&moref=615
بودنتــــ را دوستــــ میدارم
وقتی پنجه در کمرم حلقهــ میکنی
و به آغوشتـــــ سفتـــ مرا می فشاری
و وادارم می کنی که به ــهیچ کس فکر نکنم جز تو ... !
اپم عزیزم منتظرتم.زودبیا[گل]...
سلام ابجی
مرسی از دعوتت
چشم میام
مردیعنــی یــک کــوه سخــت
ولی نــــرم ...
دلســنگ
اما مهـــربان ...
خشن
اما وفــادار ...
مغـــرور
اما نرم ...
لجبــــاز
ولی همـــدم ...
دیوانــه
ولی عاشـــق . . ....
دوست دارم که تو خوشبخت شوی ..
و من از آن طرف کوچه
شاهد این شب باشم ..
واقعا شیرین است مرگ
آن هم در شب خوشبختی تو .....
سلام
مرسی از حضورت