مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

گله کم نیست ولی...

دلم امروز گواه است کسی می آید
حتم دارم خبری هست گمانم باید
فال حافظ هم هربار که می گیرم باز
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
باید از جاده بپرسم که چرا می رقصد
مست موسیقی گامی شده باشد شاید
ماه در دست به دنبال که اینگونه زمین
مست می چرخد و یک لحظه نمی آساید
گله کم نیست ولی لب ز سخن خواهم بست
اگر آن چهره به لبخند لبی بگشاید

پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
...

نظرات 108 + ارسال نظر
فاطیما سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 20:37 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

سلام داداشی
خوبی؟
ممنونم عزیزم از حضور سبزت
عید تو هم با تاخیر مبارک
برات بهترین ها رو ارزو دارم

سلام
مرسی

زهرای تنها دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 23:42

سلام داداشی
عیدت مبارک

سلام
مرسی
عید تو هم مبارک خواهر گلم

باغ گیلاس دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 10:58 http://gilasbagh.blogfa.com/

چه انتظار عجیبی...!
تو بین منتظران هم،عزیز من چه غریبی!
عجیب تر آنکه چه آسان نبودنت شده عادت...

چه بی خیال نشستیم...
نه کوششی..
نه وفایی..
فقط نشسته و گفتیم:خدا کند که بیایی...!


میلاد صاحب عصر(عج) بر شما مبارک باد...[گل]

مها جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 16:10

سلام ایرج جااااااااااااان
ممنونم اوووومدی عزیزم
نمی دونم خوشبختی چیه اما فکر می کنم من اوجشم چون دوستانی مثل شما کنارم هستین.سپاسگزارم.

ممنون از حضورت

[ بدون نام ] جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 16:04

باران بزن شاید تو خاموشم کنی،

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی،

اه باران من سراپای وجودم اتش است،

پس بزن باران، بزن شاید تو خاموشم کنی!!!

مها جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 16:03

لیلی ؛ نام تمام دختران زمین است..........

زمین به خدا گفت : من سردم است !

خدا گفت : زمین سردش است چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت :من !
خدا شعله ای به او داد لیلی شعله را درون سینه اش گذاشت.
سینه اش آتش گرفت خدا لبخند زد. لیلی هم لبخندی زد!
خدا گفت:شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد.
لیلی گر می گرفت. خدا حظ می کرد.
لیلی می ترسید، می ترسید أتش اش تمام شود.
لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد.
مجنون سر رسید . مجنون هیزم اتش لیلی شد.
اتش زبانه کشید . اتش ماند . زمین خدا گرم شد.
خدا گفت :اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود.

و اگر مجنون نبود لیلی هم نابود می شد.

جالب بود

مها چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 12:35 http://www.tanha6865.blogfa.com

تو چه میفهمی از روزگارم…؟
از دلتنگی ام؟
گاهی به خدا التماس میکنم خوابت را ببینم…
می فهمی؟
فقط خوابت را…اپم منتظرتم ایرج جان.

ممنون از دعوتت

فاطیما یکشنبه 26 خرداد 1392 ساعت 15:32 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

سلام عزیزم
جاده احساس با " آرامـــش " به روز شد
منتظر آبی ِ آرامشت هستم
هر چی آرزوی خوبه مال تو..............................[گل]

سلام
باشه میام

مانلی شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 16:22

سلام ایرج جان خوبه خوشحالم خوشت اوووووومد .بازم می یاااام فعلا

زهره شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 15:35 http://www.halatiii.blogfa.com

خطش را عوض کرد و بعد من ماندم و دوستت دارم هایی ک هرگزتحویل داده نشدند

متن ناراحت کننده ایه ..

زهره شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 15:33 http://www.halatiii.blogfa.com

سلام داداشی خوبی انگار یه زهره دیگه جاما روپر کرده

سلام
مرسی از حضورت

مانلی شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 13:21 http://www.tanha6865.blogfa.com

شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد....

متن جالب و غم انگیزیه..

مانلی پنج‌شنبه 23 خرداد 1392 ساعت 09:38 http://www.tanha6865.blogfa.com

یک زوج انگلیسی در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.

ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادارموندین ،
هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
پری چوب جادووییش رو تکون داد و ...اجی مجی لا ترجی


دو تا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک QM2در دستش ظاهر شد.

حالا نوبت آقا بود، چند لحظه با خودش فکر کرد و گفت:

باید یه جوری از شر زن پیرم خلاص بشم باید یه دختر خوشگل گیرم بیاد و بعد با کمال پر رویی گفت : خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته ، بنابر این، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه

پری چوب جادوییش و چرخوند و.........

اجی مجی لا ترجی

و آقا 92 ساله شد!


خانمش تا چشمش به صورت پر از چروک و دستان لرزان همسر پیرش افتاد از جاش بلافاصله بلند شد و گفت تو دیگه همسر من نیستی پیرمرد !!
مرد با چشمانی گریان بدنبال همسرش با پشتی خمیده می دوید و می گفت : من عاشقتم !!! حتما پیرمرد این جمله حکیم ارد بزرگ رو نشنیده بود که : مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید .....

داستان جالبی بود
ممنون

باغ گیلاس چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت 20:23 http://gilasbagh.blogfa.com/

نظرات برخی از دوستان و پاسخ به آنها..


رسانه های آمریکایی:

رئیس جمهور شدن جلیلی برای آمریکا فاجعه بار خواهد بود!

[گل]...

هرزال چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت 10:20 http://respinaharzal.blogfa.com/

گفتی خودت را جای من بگذار، یادت هست؟؟



گذاشتم....



میبینی؟؟؟



اما نرفته ام.....

مرسی از حضورت

هرزال چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت 10:19 http://respinaharzal.blogfa.com/

بـا پـای بـرهنـ ه از دریـا می آمـدم ...

تـا انتهــای غـروب ؛

وقتــی کـ ه کفشهایـ م پٌـر از دانــ ه های شـ ن بــ ود . .

وقتــی کـ ه صدفـها را بـ ه ارمغـان تــ و عاشقانـ ه چیــ دم . .

دریــا پٌــ ر اَز مهتــابـــ بــ ود

وقتـی کـ ه چشـ م منتظـ رم ستـ اره ها را بـدرقـ ه میکـ رد . .

✗◄سپیـ ده ی انــ دوه سـ ر زد

و تنـهـا مٌرغــان سپیـ د عـاشـق مــرا میخـوانـ دنـ د،

وقتــی کـ ه تــ و را میــان خلـوت ساحـل

و دریــای مسافـر گـم کـردم

فاطیما سه‌شنبه 21 خرداد 1392 ساعت 16:06 http://www.jade-ehsas.mihanblog.com

قا اجــــ ـ ـازه هست
باز کنم پنجــ ـره ام را به سوی وسوسه ی نـــ ـور
و چـــشم بدوزم به چـــشم زنـــ ـدگی
از همین فاصـــله ی دور؟


آقا اجــــ ـ ـازه هست
که یک روز
از این سیصد و شصت و پنج عدد روز
خودمـــ باشمــ؟
از هر چه نبایــد و بایــد
رهــ ـ ـا باشم ؟
جــاری تر از آفتــ ـ ـاب بخوابم به روی سبـز علف
فراتـــ ـر از پـــ ـ ـرنده بنشینمــ به روی شـــ ـاخه های درخت
با باد و کبـــ ـوتر و ماهی
ماهیان خوشبخـــ ـ ـت آفتــــ ـابی
با رودخـــ ـانه و شرشر بــــ ـ ـاران یکی شوم
از هر چه ایستــــــ
نکــــــ ـ ـن
نه
جــــــ ـ ـدا شوم؟

مانلی دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت 17:27 http://tanha6865.blogfa.com

دلـتنگی‌هایـم را

زیـر دوش حمّــام می‌بَـرم،

بُـغـضـم را

میـان شُـرشُـر آبِ داغ می‌تـرکـانـم،

تا همـه فـکـر کننـد

قرمـزیِ چشمـانـم

از دم کـردنِ حمّـام است!...

مرسی از حضورت

مانلی دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت 17:27 http://tanha6865.blogfa.com

دَستـــ هآیم خآلـی اَنـد ؛

جـآیِ خآلـی دَستِـــ تــو رآ هیچــ کَـس

بـرآیَم پُــر نمی کنــد ؛

رآستــــ می گُفتـــ شاملــو :

دَستِـــ خآلـی رآ بآیَد بَـر سَـر کـوبیـد ... !!

مانلی دوشنبه 20 خرداد 1392 ساعت 17:24 http://tanha6865.blogfa.com

شاید آرام تر میشدم

فقط و فقط ……..

اگر میفهمیدی…..

حرفهایم به همین راحتی که می خوانی

نــــوشته نشده اند!!...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد