دلــم پُــر اسـت. فـضـا تـنـگ. کــوچــه غـمـنـاک اسـت
عــروس عـشــق بــه زیــر هـزارمــن خــاک اســت
نـه دسـت
دوســت. نـه ره
تــوشــه .و نـه روزنـــه ای
سـفـر بـه پـیــش و ره عـــاشـــقـی خـطـرنـاک اســت
بــه
دخـــتــرم کــه
دم از راه زد شـــبــی گـــفـــتـــم
کــه رســم ومــذهــب عــشــاق رزم بـیـبــاک اســـت
دعـــابـــده
بــــروم
جــــســـت وجـــوی روزنــه ای
کــه چـشـم هـا بـه ره وقـلـب عـاشـقــان چــاک اسـت
طــلســم
جـــاده ی
بــن بــســت ســــد مــن نــشـــود
کـه عـشـق سـرکــش وچـابــکـسـوار وچـالاک اســت
هــجــوم
عـــشـــق
زکـــف بــرده اخــتــیــار مــرا
اگــرچــه کــاخ ســتــم گــردنـش بــرافــلاک اســت
دعــابــده
بــروم
ســرنــهــم بــه مــســتـی عـــشـــق
در آن ســپــیــده کــه انــگــور در تــن تـــاک اســت
امام کاظم(علیه السلام) مى فرماید:
رجب، نام نهرى در بهشت است که از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر است; بنابراین هرکس یک روز از ماه رجب را روزه بدارد، خداوند از آن نهر به او خواهد نوشاند.
پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)مى فرماید:بدانید که رجب، ماه خدا شعبان، ماه من و رمضان، ماه امت من است پس هرکس یک روز از رجب را روزه بدارد، مستحقّ رضوان الهى گردد و روزه اش غضب الهى را خاموش کند
امام صادق(علیه السلام) از پدران گرامیش از امام على(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت فرمود:هرکس به خاطر خدا در ماه رجب صدقه بدهد، خداوند وى را آنچنان اکرام فرماید که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه بر قلب انسانى خطور کرده باشد.
من که تسبیح نبودم تو مرا چرخاندی
مشت برمهره تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی وبه گفته خود خندیدی
ازهمین نغمه تاریک مرا ترساندی
برلبت نام خدا بود،خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود ومرا رقصاندی
دست ویرانگر توعادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صدپاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی واین گمشده را لرزاندی
جمع کن رشته ایمان دلم پاره شده است
من که تسبیح نبودم تو چرا چرخاندی...؟!
هر شب دل پر خونم
بر خاک درت افتد
باشد که چو روز آید بر وی گذرت افتد
زیبد که ز درگاهت نومید
نگردد باز
آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد
آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر
از بخت بدم گویی خود بیشترت افتد
من خاک شوم،
جانا، در رهگذرت افتم
آخر به غلط
روزی بر من گذرت افتد
گفتم که: بده دادم، بیداد فزون کردی
بد رفت، ندانستم، گفتم: مگرت افتد
در عمر اگر یک دم خواهی که دهی دادم
ناگاه چو وابینی رایی دگرت افتد
کم نال، عراقی، زانک این قصه درد تو
گر شرح دهی عمری، هم مختصرت افتد
"فخرالدین عراقی"
ای دوست که دیدار فکندی به قیامت
جان بر سر حسرت دیدار کن دل
میخواهم و میخواستمت، تا نفسم بود.
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود.
عشق تو بسم بود، که این شعلهٔ بیدار
روشنگر شب های بلند قفسم بود.
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود، که پیوسته نفس در نفسم بود.
دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود.
باﷲ، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود.
سیمای مسیحایی اندوه تو، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود.
لب بسته و پر سوخته، از کوی تو رفتم
رفتم، به خدا گر هوسم بود، بسم بود.
فریدون مشیری
میگذرد
کاروان، روی گل ارغوان
قافلهسالار آن، سرو شهید جوان
در غم این عاشقان، چشم فلک خونفشان
داغ جدیی به دل، آتش حسرت به جان
خورشیدی، تابیدی، ای شهید
در دلها جاویدی، ای شهید
میگرید در سوگت آسمان
میسوزد در یادت شمع جان
چون روید لاله از خاک تو
یاد آرم از جان پاک تو
بنگر چون شد، دلها خون شد زین آتشها
از موج خون شد لالهگون دشت و صحرا
زین درد و غم گرید عالم، ای شهید ما
از این ماتم خون میگریم
ای یاران، ای یاران، سوزم از داغ غمی
داغ ظلم و ستمی
خون هر جانباز میدهد آواز
جان فدای وطنم، خاک ایران کفنم
ای دریغا، لاله ما
گشته گلگون، خفته در خون
خورشیدی، تابیدی، ای شهید
در دلها جاویدی ای شهید
میگرید در سوگت آسمان
میسوزد در یادت شمع جان
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
دلدادگان چون ساغر از دلبر گرفتند
از غیر دلبر دامن دلبر گرفتند
دادند جان تا در بر جانانه رفتند
دادند دل تا در بر دلبر گرفتند
پیمانه تردید بشکستند و این قوم
از دست حق جام می باور گرفتند
بر خواستند از بستر دنیای فانی
زان پس عروس عشق را در برگرفتند
رفتند یاران چابک سواران
سر مست از عشق خدا از سر گذشتند
سرمشق از آن کشته بی سر گرفتند
بستند چشم از چشم و دست از دست شستند
این شیوه از عباس نام اور گرفتند
رفتند یاران چابک سواران
نا خوانده علم آموزگار عشق گشتند
نا رفته مکتب درس بی دفتر گرفتند
بهر نثار جان به قربانگاه رفتند
با حنجر خود بوسه از خنجر گرفتند
از جان ودل یک یا علی گفتند و رفتند
جام ولا از ساقی کوثر گرفتند
رفتند یاران چابک سواران
برای شهادت این بنده دلسوخته دعا بفر مایید
الهم صلی علی محمد وال محمدو عجل فرجهم
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام
خوارم ولی به سایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی توای نوبهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام
چون خاک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده ام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر میگریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام
رهی معیری
--------------------------------------------------
می
خوانم و می ستایمت پر شور
ای پرده دل فریب رویا رنگ
می بوسمت ای سپیده گلگون
ای فردا ای امید بی نیرنگ
دیری ست که من پی تو می پویم
هر سو که نگاه می کنم آوخ
غرق است در اشک و خون نگاه من
هر گام که پیش می روم برپاست
سر نیزه خون فشان به راه من
وین راه یگانه راه بی برگشت
ره می سپریم همره امید
آگاه ز رنج و آشنا با درد
یک مرد اگر به خاک می افتد
بر می خیزد به جای او صد مرد
این است که کاروان نمی ماند
آری ز درون این شب تاریک
ای فردا من سوی تو می رانم
رنج است و درنگ نیست می تازم
مرگ است و شکست نیست می دانم
آبستن فتح ماست این پیکار
می دانمت ای سپیده نزدیک
ای چشمه تابنک جان افروز
کز این شب شوم بخت بد فرجام
بر می ایی شکفته و پیروز
وز آمدن تو زندگی خندان
می ایی و بر لب تو صد لبخند
می ایی و در دل تو صد امید
می ایی و از فروغ شادی ها
تابنده به دامن تو صد خورشید
وز بهر تو بازگشته صد آغوش
در سینه گرم توست ای فردا
درمان امیدهای غم فرسود
در دامن پاک توست ای فردا
پایان شکنجه های خون آلود
ای فردا ای امید بی نیرنگ
بگذار تا بگریم ، چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد ، روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت ، روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد ، قطع امیدواران
با ساربان بگوئید ، احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد ، محمل به روز باران
بگذاشتند ما را، در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت ، چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان، جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی، چون شام روزه داران
چندی که برشمردم ، از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم ، الا یک از هزاران
سعدی به روزگاران ، مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد ، الا به روزگاران
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب
فریدون مشیری
هرگزم امید و بیم از وصل و هجر یار
نیست
عاشقم عاشق مرا با وصل و هجران کار نیست
هر شب از افغان من بیدار خلق اما چه
سود
آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست
در حریمش بار دارم لیک در بیرون در
کردهام جا تا چو آید غیر گویم یار نیست
دل به پیغام وفا هر کس که میآرد ز
یار
میدهم تسکین و میدانم که حرف یار نیست
گلشن کویش بهشتی خرم است اما دریغ
کز هجوم زاغ یک بلبل درین گلزار نیست
سر عشق یار با بیگانگان هاتف مگو
گوش این ناآشنایان محرم اسرار نیست