مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

غم پنهانی

نبود آرامی به دل ناشادم

دهد این دل آخر به خدا بر بادم

ز چه با دست غم به بلا افتادم

ز چه بر گوش کس نرسد فریادم

نتوانم که بنالم ز پریشانی

به چه راهم بکشاند غم پنهانی

همه شب همه شب مستی مدهوشی

همه جا همه جا حسرت خاموشی

زدل رسوا به کجا بگریزم به کجا تنها به کجا بگریزم

ز  پریشانی به کجا رو آرم ز غم دنیا به کجا بگریزم

تا بلاکش باشم من در آتش باشم

به چه پایی بگریزم ز شرار دل

به چه صبری بنشینم به کنار دل

---------------------------------

تا بهار دلنشین آمده سوی چمن

ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن

چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر

تا که گلباران شود کلبه ویران من
تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان

تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان

چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی

چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان
 تا بهار دلنشین آمده سوی چمن

ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن

چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر

تا که گلباران شود کلبه ویران من

بازآ ببین در حیرتم   بشکن سکوت خلوتم   چون لالهء تنها ببین    بر چهره داغ حسرتم
ای روی تو آیینه ام  عشقت غم دیرینه ام     باز آ  کنون در این بهار  سر را بنه بر سینه ام

السلام علیک یا علی ابن ابیطالب



آزادى از دیدگاه امام على(علیه السلام)

على امیر المؤمنین با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموکراسى رفتار کرد.او خلیفه است و آنها رعیتش،هر گونه اعمال سیاستى برایش مقدور بود اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد،به آنها نیز همچون سایر افراد مى‏نگریست.این مطلب در تاریخ زندگى على عجیب نیست اما چیزى است که در دنیا کمتر نمونه دارد.آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏کردند،طرفین استدلال مى‏کردند،استدلال یکدیگر را جواب مى‏گفتند.

بقیه ....در ادامه

ادامه مطلب ...

السلام علیک یا جواد الائمه



عیادت

امام جواد علیه السلام ، وقتی خبر بیماری کسی را می شنید، به عیادتش می شتافت و از او دلجویی می کرد.

روزی امام جواد علیه السلام به عیادت یکی از یاران خود رفت. وقتی در بالین او نشست، متوجه شد بیمار گریه می کند. حضرت فرمود: «ای بنده خدا! آیا از مرگ می ترسی؟ اگر چرک و کثافات تو را فرا گرفته و موجب ناراحتی شود و جراحات و زخمهای پوستی در بدن به وجود آید و بدانی که شستشوی در حمام، همه ناراحتیها وامراض را از بین می برد، آیا دوست داری وارد حمام شده و بدنت را بشویی و از زخمها و آلودگیها پاک شوی؟»

بیمار مقداری آرام شد و رو به امام کرد و گفت: البته که دوست دارم. امام فرمودند: «مرگ برای مؤمن همانند حمامی است که انسان را از تمام رنج ها و سختیها رهانیده و به سوی شادکامی می برد». بیمار از کلام امام آرام گرفت و عافیت و نشاط پیدا کرده، نگرانی‌اش از بین رفت.

بقیه...در ادامه

ادامه مطلب ...