مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر
مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

مرا به ساحل باران ببر دلم تنگ است

حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر

خون عاشقان

این طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته  
موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام من تصویر ابر تیره‌ ایست   
 بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته
مرگ حق دارد که از من روی برگردانده است   
 زندگی در کام من زهر هلاهل ریخته
هر چه دام افکندم، آهوها گریزان‌تر شدند    
حال صدها دام دیگر در مقابل ریخته
هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست   
 هر کجا پا می‌گذارم دامنی دل ریخته
زاهدی با کوزه‌ای خالی ز دریا بازگشت 
 گفت خون عاشقان منزل به منزل ریخته
.
زمستان است !......سهمش در میان سرد و سپید که به حراج می رود
گویی که دیگر نه شبنم ست و نه برگی...نه طراوتی که به تاراج می رود
انجماد است !
بیرحمانه طغیان می کند
تازیانه می خشکاند و
آرام بخواب می برد
در این ضجه های خیال انگیز و سکوت پرطنین
سرآسیمه تو را می شنوم
و به یکباره تو را می خوانم
بیا ! ...
بیا تو ای گرمترین حادثه من
بیا و بر من ببار
که توان راه رفتن دگر
نه تجسم است و
نه گذرا در خواب
سرد است و پاهایم
ایستاده و سرگردان به راه
رها می کنم کوله بار خاطره ها
بر دشتهای سیاه ...

 رب یسر ولا تعسر سهل علینا یا رب العالمین . . .
خداوندا آسان کن ودشوار مگردان. هموار کن بر ما ای پروردگارعالمیان ...

نظرات 22 + ارسال نظر
ava چهارشنبه 12 آذر 1393 ساعت 00:52 http://آخرین یار

سلام به آسمون دلی که فکر میکنه آسمون همیشه باید ابری و برفی باشه .
ولی اونی خودش تورو خواسته آسمونو همیشه ابری نمیذاره.
شاید بگی دلت خوشه ولی ... ناامیدی نهایت شکست.

امیدزیستن چهارشنبه 12 آذر 1393 ساعت 00:02 http://gole-omid.mihanblog.com

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد